
سرآعاز
به بهانه معرفی موسسه شما را مهمان میکنیم به مصاحبهای از آقای قاسمزاده که در کتاب «گروهداری و حلقههای تربیتی» به قلم آقای امیر محزونیه از نشر آرما منتشر شده
گفتوگو با علی قاسم زاده
همه او را از زمانی که معلم و مشاور بود تا زمانی که به معاونت فرهنگی و اجتماعی شهرداری اصفهان رسید، با عنوان دیگری میشناسند: فعال فرهنگی و تربیتی.
قاسمزاده کارشناسی الهیات را در دانشگاه تهران و ارشد ودکترای مشاوره را در دانشگاه اصفهان گذرانده است. متولد ۱۳۴۱ است و در کارنامۀ او تدریس در دانشگاه و آموزشوپرورش نیز دیده میشود. او عضو مؤسس مرکز شهید مدرس است و جزو با سابقهترین فعالان حوزۀ تربیتی شهر بهحساب میآید.
در این گفتوگو علاوه بر صحبت دربارۀ سابقۀ گروهداری در اصفهان و الگوی تربیتی مرکز شهید مدرس به مرور تجربیات شخصی او در حوزۀ کار تربیتی هم پرداختهایم. بهدلیل اینکه او از معدود کسانی است که در جریان بسیاری از فعالیتهای تربیتی اصفهان بوده، علاوه بر این بحث، کمی هم دربارۀ تاریخ گروهداری در اصفهان و افراد فعال و تأثیرگذار در آن گپ زدیم.
گروهداری در اصفهان از چه زمانی آغاز شد و هدف اولیه چه بود؟
قبل از پاسخ به سؤال شما مقدمهای را بهعنوان اصل بگویم. انسانها سه نوع ویژگی دارند: ویژگیهای رشدی، ویژگیهای اقتضایی و ویژگیهای اختصاصی. ویژگیهای رشدی ویژگیهایی هستند که به زمان و مکان محدود نمیشوند. در طبیعت و خلقت بشر، نرمافزاری وجود دارد که در چرخۀ رشد خود به ایستگاههای مختلفی میرسد و در هر ایستگاه اتفاقاتی رخ میدهد. این اتفاقات در ابعاد جسمانی، عاطفی، ذهنی ،اجتماعی و معنوی رخ میدهد. مجموعهمباحث این موضوع در روانشناسی رشد، تبدیل به علم شده است. یعنی این اتفاقات آنقدر تکرارپذیر بوده که تبدیل به قاعده شده است.
در کتب روانشناسی رشد، دورههای عمر را اینگونه تقسیمبندی کردهاند: کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و کهنسالی. حتی دوران کودکی به سه بخش اول و دوم و سوم تقسیم شده است. بعد توضیح میدهند که در هر دورهای باید منتظر چه تغییراتی باشیم؛ برای مثال، کودک در چه سنی مینشیند و در چه سنی میایستد یا حرف میزند، در چه سنی پایۀ روابط اجتماعی او از محدودۀ پدر و مادر فراتر میرود و علاقۀ اجتماعی بیشتری پیدا میکند. درحقیقت، همۀ اینها قابل پیشبینی است.
یکی از ویژگیهای دورۀ نوجوانی و جوانی این است که نوجوان میل پیدا میکند به گروه ملحق شود. یعنی از پوستۀ خانواده بیرون میزند و علاقهمند به ورود به گروه همسالان میشود. این یک ویژگی رشدی است؛ نه زمان دارد و نه مکان. یعنی نوجوانان پانصد سال پیش این میل را داشتهاند. الان هم دارند؛ پانصد سال دیگر هم دارند. این ویژگی نوع بشر است. نوجوانان ایرانی این ویژگی را دارند؛ آفریقاییها و آمریکاییها نیز همینطور هستند. حتی اگر شخصی در جزیرهای، تنها زندگی کند، بازهم این اتفاق برایش میافتد. چون مبدأ و منشأ آن اتفاقات، بیولوژیکی و ساختار آن ژنی است. در هنگام بلوغ وقتی غدد جنسی فعال میشود، خواهناخواه میل جنسی فعال میشود. میل به گروه نیز همینطور است. یعنی انسان در سن خاصی میخواهد عضو گروه شود و مورد تأیید آنها قرار گیرد و با آنها تعامل داشته باشد. حال، موضوعی که زمان و مکانِ گروه را متفاوت میکند، شکل و بافت این گروه و بهانۀ دورهم جمعشدن در آن است. امروز به اقتضای زمان، مجازی یا واقعیبودن گروه است که شکل میگیرد. اصلِ میل به گروه قابلتردید و تشکیک نیست. این موضوع در حدی جدی است که اگر کسی به من بهعنوان مشاور بگوید که فرزند من به گروه و دوستانش علاقهای ندارد، من به آنها میگویم که رشد اجتماعی فرزند شما ایراد دارد و نباید خوشحال باشید. میگویم ببینید کجای کار مشکل داشته که نوجوان این میل را ندارد. زمانی هم که در اصفهان، نظام کارِ گروهی طراحی شد، حداقل در دور جدید آن پس از انقلاب، دقیقاً مبتنی بر آموزههای دینی، مبانی علمی، تجارب تاریخی و خلاصه حسابشده بود. برای مثال، اصحاب کهف یک گروه بودند. یک بهانۀ اعتقادی آنها را دورهم جمع کرد. پیامبر نیز در ابتدا بهصورت مخفیانه گروه تشکیل دادند و بعدها اعلام موجودیت کردند. اهل بیت نیز یاران خاصی در اطراف خودشان داشتند. این روش هم کارکرد سیاسی داشته است، هم فرهنگی و بزرگان از این میل طبیعی انسان بهنفع اهداف خیر استفاده کردهاند.
بعد از انقلاب این توهم ایجاد شد که دیگر همهچیز برای ماست: آموزشوپرورش، دانشگاه، صداوسیما و… و کار فرهنگی در مسجد برای وقتی بود که حکومت نداشتیم. الان که حکومت و سازوکار رسمی داریم، دیگر چه نیازی به این نوجوانان و حلقههاست؟! کسانی که این کارها را اداره میکردند رفتند در ادارههای رسمی و حکومتی؛ مثلاً آقای پرورش به آموزشوپرورش رفتند یا آقای صلواتی و مصحف طی سالهای مختلف هردو استاندار شدند. آقای علیاکبر اژهای به کار حزبی روی آورد و خلاصه، این توهم باعث شد که این حلقهها در مقطعی تعطیل شود.
چند سالی که گذشت، آقایان متوجه شدند چه اشتباه بزرگی کردند. ما چشمۀ تربیت نیرو را خشکاندیم. متوجه شدیم در یک سیستم عریض و طویل رسمی آن هم در دورۀ انتقال از پهلوی به جمهوری اسلامی، نمیشود انتظار معجزه داشت. گذشت زمان نیز این ذهنیت را تأیید کرد. تا جایی که الان میگویند جوانان تا زمانی که وارد دانشگاه میشوند خوب هستند؛ اما اگر جشنهای فارغالتحصیلی آنها را ببینید، متوجه میشوید چقدر رفتارها عوض شده است. بعضا یک دوستدختر یا دوستپسر پیدا کرده و دود و دمی را هم تجربه کردهاند.
گذشت زمان نشان داد نظام رسمی حداقل بعد از گذشت چهل سال یک منبع تربیت جامع نیست. ممکن است بتواند تربیت علمی کند و در این زمینه موفق باشد و پزشک و مهندس و حتی طلبههای باسواد تربیت کند؛ اما تربیت به معنی امکان رشد همۀ استعدادهای فطری در این شیوه وجود ندارد. پنج شش سالی که از انقلاب گذشت، دوباره از سال 60 یا 61 این دغدغه جدی شد و حلقههایی در اصفهان شکل گرفت.
اولین حلقهها را چه کسانی شکل دادند؟
حلقههای اول را شهید محمدعلی مطیع، شهید مهران حریرچیان، شهید حسین خالقی، آقای جواد مغیث، آقای منصور زمانی، آقای گلباز خانیان و آقای نادرالاصل شکل دادند در ادامه این جلسات با ترکیب دیگری و با محوریت حاجآقا سالک در خانۀ ایشان تشکیل میشد.
آقای پرورش هم در جریان بودند؛ ولی اغلب از ایشان مشورت گرفته میشد و نقش مشاور داشتند. آقایان مهدی و محمد اژهای هم اغلب طرف مشورت بودند. یکی از خروجیهای آن جلسات، هیئتهای دانشآموزی بود که ادارهکنندگان آنها از بچههای جبهه و جنگ بودند. تأکید برخی از دوستان مثل شهید خالقی این بود که الگوی هیئتهای رزمندگان را در سطح دانشآموزی اجرا کنیم. عدهای هم میگفتند دانشآموز را نمیشود فقط با هیئت تربیت کرد. هیئت، تنها یک بُعد از فعالیت تربیتی است که آن هم از حس عاطفی تعلق به اهل بیت نشئت میگیرد؛ اما ابعاد تربیتی، اخلاقی، اجتماعی و علمی به مرکزی جامع نیاز دارد.
آن موقع هنوز در مدارس فعالیت میکردید؟
خیر. دولت عوض شده بود و جریان سیاسی حاکم در آن زمان نظر مثبتی بر تداوم فعالیتهای انجمنهای اسلامی دانشآموزی به شکل قبل نداشت.
دو پیشزمینه در شکل گیری حرکتهای جدید مؤثر بود: یکی، بحث انجمنهای اسلامی بود که به علت تغییر فضای سیاسی کشور کار در مدارس برایشان سخت شده بود، یکی هم تعطیلی حزب جمهوری اسلامی و خلائی که ایجاد کرده بود.
قرار شد بهصورت آزمایشی دو مجموعه شکل بگیرد: اولی هیئت محبان الحسین بود که در خیابان عباسآباد، منزل آقای خلیل الرحمان شکل گرفت. درواقع، انجمناسلامی هنرستان ابوذر مسئول این کار شد. هیئت را راه انداختند. آن زمان آیتالله مهدوی را در شهر خیلی نمیشناختند؛ چون به فعالیت سیاسیاجتماعی مشهور نبودند. ایشان بیشتر، به چهرهای علمی و حوزوی شهره بود. نخستینبار بچههای هیئت محبان ایشان را برای سخنرانی دعوت کردند. از آنجا آرامآرام ظرفیت آیتالله مهدوی به شهر معرفی شد. در کنار هیئت محبان الحسین، اولین مرکز فرهنگی در خیابان رباط شکل گرفت. این مرکز «مرکزتربیتی غدیر» نام داشت که بچههای انجمناسلامی دبیرستان امام حسین پس از اینکه انجمنشان منحل شد، آن را راه انداختند. آقایان صنعتگر، سلیمانی، قیصریان، مصرینژاد و شهیدان شهبازی و فولادگر از مؤسسان این مرکز بودند.
پس اولین مجموعۀ فرهنگی با آن شاخصههای تربیتی، مرکز تربیتی غدیر بوده است؟
بله، غدیر بود و بعد از غدیر، مدرس متولد شد و بعد از مدرس، شهید بهشتی و پانزده خرداد و عترت و از دل عترت، مجموعۀ فرهنگی مفتح شکل گرفت. یادم است برای راه اندازی این مراکز و شیوه کار آنها در اتاقهای فکر مباحث عمیقی صورت میگرفت. انتخاب قالب کار گروهی جزو مکشوفات همان دوره است.
این الگو قبلاً هم تجربه شده بود یا برای اولین بار انجام میشد؟
قبل از انقلاب این کار شده بود. اشخاصی که اشاره کردم، آقایان پرورش، اژهای، صلواتی و سالک در مساجد و تشکلهایی مانند کانون تربیتی جهان اسلام این شیوه را اجرا میکردند. موفقترین آنها علیاکبر اژهای و پرورش بودند. آنها حلقههایی داشتند بین هشت تا دوازده نفر و افراد را در این گروهها تربیت میکردند. هرکدام از آنها به سطح خاصی که میرسیدند، باید میرفتند و یک حلقه تشکیل میدادند. خود من جزو کسانی بودم که در سال 57 در یکی از همین حلقهها حضور داشتم و در گروه یکی از شاگردان آقای پرورش به نام آقای احمد کاویانی عضو بودم.
موضوع محوری این حلقهها چه بود؟ بیشتر مباحث سیاسی و انقلابی بود یا مباحث تربیتی؟
بیشتر تربیتی بود؛ اما جامعالاطراف بود. دوم دبیرستان بودم که وارد این حلقه شدم. آنقدر برایم جذاب بود که از خیابان جی با دوچرخه یا اتوبوس یا پیاده خودم را میرساندم به محلۀ الیادران در خیابان خیام. یک مسجد قدیمی بود و ما به عشق جلسات آقای کاویانی میآمدیم. آن موقع، جلسه با قرآن شروع میشد. حدود نیمساعت دربارۀ اصول عقاید، جدی و عمیق صحبت میکردیم. مثلاً یادم هست حدود یک سال درگیر بحث اثبات وجود خدا بودیم. انواع برهانهای علمی و فلسفی را کار میکردیم. نیمساعت جلسه هم تفسیر قرآن بود. برای اولین بار طعم قرآن را در آن جلسات چشیدم. این جرئت را به شاگردان میدادند که روی قرآن فکر کنند و برداشت خودشان را بگویند. روش برداشت از قرآن را به ما آموزش دادند. اول با مثالهای قرآن شروع کردیم. از قِبل همین آموزش قرآن به ما میگفتند از ابهت کفار نترسید. اگر ابهتی دارند، مثل کوهی از خاکستر است که انقلابی کوچک میتواند آنها را از هم بپاشاند. آرامآرام ما را با تفاسیر المیزان و نمونه آشنا کردند. بخش آخر جلسه هم اخبار بود که ردوبدل میشد. این برنامه همیشگی بود و بهصورت هفتگی برگزار میشد. در کنار این برنامهها، کوهنوردی داشتیم. کوهنوردی هم به نوعی کلاس درسهای اعتقادی و اخلاقی بود. مثلا در کوه کلاهقاضی وقتی در دل صخرهها به آبراهها میرسیدیم، برایمان اثر آب بر سنگ را شرح میدادند که لطافت آب بر سختی سنگ پیروز شده است و مداومت باعث موفقیت میشود. به ما درس طبیعت میدادند که بسیار خوب بود. درسهایی به ما میدادند که بهنظرم حکمت عملی بود. شاید چهل سال پیش اتفاق افتاده باشد؛ اما وقتی آنها را بهیاد میآورم، هنوز هم آموزنده هستند. این «تربیت» است.
کلاس سوم دبیرستان بودم و دبیرستان هراتی درس میخواندم. انقلاب پیروز شده بود. یک روز استاد کاویانی، من و سه نفر دیگر از بچهها را صدا زد و گفت قرار است در ماه مبارک رمضان چند گروه تشکیل بدهیم و هرکدام از شما مسئول یک گروه شوید. ما جا خوردیم. او گفت شما از پسش برمیآیید. به ما عزت و اعتمادبهنفس داد. تقسیم کرد که آقای جهانبخش به فولادشهر برود، آقای صادقی را جای دیگری فرستاد و از اتفاق، مسجد آیتالله خادمی به من افتاد! یک گروه نوجوان بودند. کتاب درسهایی از اصول دین تألیف مؤسسۀ راه حق را باید کار میکردیم. سی درس داشت و ساده و روان بود. اولین بار که گروهداری کردم، خودم دانشآموز بودم و در مقطع سوم دبیرستان درس میخواندم. گاهی اوقات یادمان میرود که استادان ما چه حقی گردنمان دارند. چهارم دبیرستان بودم که آقای کاویانی تماس گرفت و گفت میخواهم برایت کلاس دینی بگذارم که در مدرسه درس بدهی.
این کار از نظر تشکیلات آموزشوپرورش امکانپذیر بود؟
اوایل انقلاب بود و انقلابیون هرجا میرفتند خودشان قانون بودند (خنده). یک سال کلاس رفتم. با چرخ به مدرسۀ جلال آلاحمد میرفتم و درس میدادم. این نگاه را که باید به نسل جوان میدان داد، از آنجا یاد گرفتهام.
در حزب جمهوری اسلامی اردوهای نظامی، فرهنگی و تربیتی برگزار میشد. ما مسئول اردو بودیم. خودشان هم بودند؛ اما رسماً اعلام میکردند که فلانی مسئول اردو است و به این روش، عرصهای برای تجربۀ کار میدانی باز میکردند و اختیار میدادند. امکان رشد را فراهم میکردند؛ در عین حال گاهی به ما میگفتند اگر اینطور عمل میکردید بهتر بود. ساختار رسمی نبود. گاهی اوقات بچهها در مسجد الیادران یا در منازل، مراسم دعای کمیل برپا میکردند. سرگروهها اعضای گروهشان را به مراسم دعا میآوردند. غیر از پیکنیک و کوه، مسافرتهای هفتهشتروزه به مشهد و شمال و… هم میرفتیم. آنجا دیگر یک گروه نبود. ممکن بود یک مینیبوس یا یک اتوبوس بشویم و به این سفر برویم. کار تربیتی و کار سیاسی درهمتنیده بود. ولی تمرکز آنها روی کار فرهنگی و تربیتی بود. یکی از میوههای آن، تربیت سیاسی بود.