به بهانه معرفی موسسه شما را مهمان میکنیم به مصاحبهای از آقای قاسمزاده که در کتاب «گروهداری و حلقههای تربیتی» به قلم آقای امیر محزونیه از نشر آرما منتشر شده
گفتوگو با علی قاسم زاده
همه او را از زمانی که معلم و مشاور بود تا زمانی که به معاونت فرهنگی و اجتماعی شهرداری اصفهان رسید، با عنوان دیگری میشناسند: فعال فرهنگی و تربیتی.
قاسمزاده کارشناسی الهیات را در دانشگاه تهران و ارشد ودکترای مشاوره را در دانشگاه اصفهان گذرانده است. متولد ۱۳۴۱ است و در کارنامۀ او تدریس در دانشگاه و آموزشوپرورش نیز دیده میشود. او عضو مؤسس مرکز شهید مدرس است و جزو با سابقهترین فعالان حوزۀ تربیتی شهر بهحساب میآید.
در این گفتوگو علاوه بر صحبت دربارۀ سابقۀ گروهداری در اصفهان و الگوی تربیتی مرکز شهید مدرس به مرور تجربیات شخصی او در حوزۀ کار تربیتی هم پرداختهایم. بهدلیل اینکه او از معدود کسانی است که در جریان بسیاری از فعالیتهای تربیتی اصفهان بوده، علاوه بر این بحث، کمی هم دربارۀ تاریخ گروهداری در اصفهان و افراد فعال و تأثیرگذار در آن گپ زدیم.
گروهداری در اصفهان از چه زمانی آغاز شد و هدف اولیه چه بود؟
قبل از پاسخ به سؤال شما مقدمهای را بهعنوان اصل بگویم. انسانها سه نوع ویژگی دارند: ویژگیهای رشدی، ویژگیهای اقتضایی و ویژگیهای اختصاصی. ویژگیهای رشدی ویژگیهایی هستند که به زمان و مکان محدود نمیشوند. در طبیعت و خلقت بشر، نرمافزاری وجود دارد که در چرخۀ رشد خود به ایستگاههای مختلفی میرسد و در هر ایستگاه اتفاقاتی رخ میدهد. این اتفاقات در ابعاد جسمانی، عاطفی، ذهنی ،اجتماعی و معنوی رخ میدهد. مجموعهمباحث این موضوع در روانشناسی رشد، تبدیل به علم شده است. یعنی این اتفاقات آنقدر تکرارپذیر بوده که تبدیل به قاعده شده است.
در کتب روانشناسی رشد، دورههای عمر را اینگونه تقسیمبندی کردهاند: کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و کهنسالی. حتی دوران کودکی به سه بخش اول و دوم و سوم تقسیم شده است. بعد توضیح میدهند که در هر دورهای باید منتظر چه تغییراتی باشیم؛ برای مثال، کودک در چه سنی مینشیند و در چه سنی میایستد یا حرف میزند، در چه سنی پایۀ روابط اجتماعی او از محدودۀ پدر و مادر فراتر میرود و علاقۀ اجتماعی بیشتری پیدا میکند. درحقیقت، همۀ اینها قابل پیشبینی است.
یکی از ویژگیهای دورۀ نوجوانی و جوانی این است که نوجوان میل پیدا میکند به گروه ملحق شود. یعنی از پوستۀ خانواده بیرون میزند و علاقهمند به ورود به گروه همسالان میشود. این یک ویژگی رشدی است؛ نه زمان دارد و نه مکان. یعنی نوجوانان پانصد سال پیش این میل را داشتهاند. الان هم دارند؛ پانصد سال دیگر هم دارند. این ویژگی نوع بشر است. نوجوانان ایرانی این ویژگی را دارند؛ آفریقاییها و آمریکاییها نیز همینطور هستند. حتی اگر شخصی در جزیرهای، تنها زندگی کند، بازهم این اتفاق برایش میافتد. چون مبدأ و منشأ آن اتفاقات، بیولوژیکی و ساختار آن ژنی است. در هنگام بلوغ وقتی غدد جنسی فعال میشود، خواهناخواه میل جنسی فعال میشود. میل به گروه نیز همینطور است. یعنی انسان در سن خاصی میخواهد عضو گروه شود و مورد تأیید آنها قرار گیرد و با آنها تعامل داشته باشد. حال، موضوعی که زمان و مکانِ گروه را متفاوت میکند، شکل و بافت این گروه و بهانۀ دورهم جمعشدن در آن است. امروز به اقتضای زمان، مجازی یا واقعیبودن گروه است که شکل میگیرد. اصلِ میل به گروه قابلتردید و تشکیک نیست. این موضوع در حدی جدی است که اگر کسی به من بهعنوان مشاور بگوید که فرزند من به گروه و دوستانش علاقهای ندارد، من به آنها میگویم که رشد اجتماعی فرزند شما ایراد دارد و نباید خوشحال باشید. میگویم ببینید کجای کار مشکل داشته که نوجوان این میل را ندارد. زمانی هم که در اصفهان، نظام کارِ گروهی طراحی شد، حداقل در دور جدید آن پس از انقلاب، دقیقاً مبتنی بر آموزههای دینی، مبانی علمی، تجارب تاریخی و خلاصه حسابشده بود. برای مثال، اصحاب کهف یک گروه بودند. یک بهانۀ اعتقادی آنها را دورهم جمع کرد. پیامبر نیز در ابتدا بهصورت مخفیانه گروه تشکیل دادند و بعدها اعلام موجودیت کردند. اهل بیت نیز یاران خاصی در اطراف خودشان داشتند. این روش هم کارکرد سیاسی داشته است، هم فرهنگی و بزرگان از این میل طبیعی انسان بهنفع اهداف خیر استفاده کردهاند.
بعد از انقلاب این توهم ایجاد شد که دیگر همهچیز برای ماست: آموزشوپرورش، دانشگاه، صداوسیما و… و کار فرهنگی در مسجد برای وقتی بود که حکومت نداشتیم. الان که حکومت و سازوکار رسمی داریم، دیگر چه نیازی به این نوجوانان و حلقههاست؟! کسانی که این کارها را اداره میکردند رفتند در ادارههای رسمی و حکومتی؛ مثلاً آقای پرورش به آموزشوپرورش رفتند یا آقای صلواتی و مصحف طی سالهای مختلف هردو استاندار شدند. آقای علیاکبر اژهای به کار حزبی روی آورد و خلاصه، این توهم باعث شد که این حلقهها در مقطعی تعطیل شود.
چند سالی که گذشت، آقایان متوجه شدند چه اشتباه بزرگی کردند. ما چشمۀ تربیت نیرو را خشکاندیم. متوجه شدیم در یک سیستم عریض و طویل رسمی آن هم در دورۀ انتقال از پهلوی به جمهوری اسلامی، نمیشود انتظار معجزه داشت. گذشت زمان نیز این ذهنیت را تأیید کرد. تا جایی که الان میگویند جوانان تا زمانی که وارد دانشگاه میشوند خوب هستند؛ اما اگر جشنهای فارغالتحصیلی آنها را ببینید، متوجه میشوید چقدر رفتارها عوض شده است. بعضا یک دوستدختر یا دوستپسر پیدا کرده و دود و دمی را هم تجربه کردهاند.
گذشت زمان نشان داد نظام رسمی حداقل بعد از گذشت چهل سال یک منبع تربیت جامع نیست. ممکن است بتواند تربیت علمی کند و در این زمینه موفق باشد و پزشک و مهندس و حتی طلبههای باسواد تربیت کند؛ اما تربیت به معنی امکان رشد همۀ استعدادهای فطری در این شیوه وجود ندارد. پنج شش سالی که از انقلاب گذشت، دوباره از سال 60 یا 61 این دغدغه جدی شد و حلقههایی در اصفهان شکل گرفت.
اولین حلقهها را چه کسانی شکل دادند؟
حلقههای اول را شهید محمدعلی مطیع، شهید مهران حریرچیان، شهید حسین خالقی، آقای جواد مغیث، آقای منصور زمانی، آقای گلباز خانیان و آقای نادرالاصل شکل دادند در ادامه این جلسات با ترکیب دیگری و با محوریت حاجآقا سالک در خانۀ ایشان تشکیل میشد.
آقای پرورش هم در جریان بودند؛ ولی اغلب از ایشان مشورت گرفته میشد و نقش مشاور داشتند. آقایان مهدی و محمد اژهای هم اغلب طرف مشورت بودند. یکی از خروجیهای آن جلسات، هیئتهای دانشآموزی بود که ادارهکنندگان آنها از بچههای جبهه و جنگ بودند. تأکید برخی از دوستان مثل شهید خالقی این بود که الگوی هیئتهای رزمندگان را در سطح دانشآموزی اجرا کنیم. عدهای هم میگفتند دانشآموز را نمیشود فقط با هیئت تربیت کرد. هیئت، تنها یک بُعد از فعالیت تربیتی است که آن هم از حس عاطفی تعلق به اهل بیت نشئت میگیرد؛ اما ابعاد تربیتی، اخلاقی، اجتماعی و علمی به مرکزی جامع نیاز دارد.
آن موقع هنوز در مدارس فعالیت میکردید؟
خیر. دولت عوض شده بود و جریان سیاسی حاکم در آن زمان نظر مثبتی بر تداوم فعالیتهای انجمنهای اسلامی دانشآموزی به شکل قبل نداشت.
دو پیشزمینه در شکل گیری حرکتهای جدید مؤثر بود: یکی، بحث انجمنهای اسلامی بود که به علت تغییر فضای سیاسی کشور کار در مدارس برایشان سخت شده بود، یکی هم تعطیلی حزب جمهوری اسلامی و خلائی که ایجاد کرده بود.
قرار شد بهصورت آزمایشی دو مجموعه شکل بگیرد: اولی هیئت محبان الحسین بود که در خیابان عباسآباد، منزل آقای خلیل الرحمان شکل گرفت. درواقع، انجمناسلامی هنرستان ابوذر مسئول این کار شد. هیئت را راه انداختند. آن زمان آیتالله مهدوی را در شهر خیلی نمیشناختند؛ چون به فعالیت سیاسیاجتماعی مشهور نبودند. ایشان بیشتر، به چهرهای علمی و حوزوی شهره بود. نخستینبار بچههای هیئت محبان ایشان را برای سخنرانی دعوت کردند. از آنجا آرامآرام ظرفیت آیتالله مهدوی به شهر معرفی شد. در کنار هیئت محبان الحسین، اولین مرکز فرهنگی در خیابان رباط شکل گرفت. این مرکز «مرکزتربیتی غدیر» نام داشت که بچههای انجمناسلامی دبیرستان امام حسین پس از اینکه انجمنشان منحل شد، آن را راه انداختند. آقایان صنعتگر، سلیمانی، قیصریان، مصرینژاد و شهیدان شهبازی و فولادگر از مؤسسان این مرکز بودند.
پس اولین مجموعۀ فرهنگی با آن شاخصههای تربیتی، مرکز تربیتی غدیر بوده است؟
بله، غدیر بود و بعد از غدیر، مدرس متولد شد و بعد از مدرس، شهید بهشتی و پانزده خرداد و عترت و از دل عترت، مجموعۀ فرهنگی مفتح شکل گرفت. یادم است برای راه اندازی این مراکز و شیوه کار آنها در اتاقهای فکر مباحث عمیقی صورت میگرفت. انتخاب قالب کار گروهی جزو مکشوفات همان دوره است.
این الگو قبلاً هم تجربه شده بود یا برای اولین بار انجام میشد؟
قبل از انقلاب این کار شده بود. اشخاصی که اشاره کردم، آقایان پرورش، اژهای، صلواتی و سالک در مساجد و تشکلهایی مانند کانون تربیتی جهان اسلام این شیوه را اجرا میکردند. موفقترین آنها علیاکبر اژهای و پرورش بودند. آنها حلقههایی داشتند بین هشت تا دوازده نفر و افراد را در این گروهها تربیت میکردند. هرکدام از آنها به سطح خاصی که میرسیدند، باید میرفتند و یک حلقه تشکیل میدادند. خود من جزو کسانی بودم که در سال 57 در یکی از همین حلقهها حضور داشتم و در گروه یکی از شاگردان آقای پرورش به نام آقای احمد کاویانی عضو بودم.
موضوع محوری این حلقهها چه بود؟ بیشتر مباحث سیاسی و انقلابی بود یا مباحث تربیتی؟
بیشتر تربیتی بود؛ اما جامعالاطراف بود. دوم دبیرستان بودم که وارد این حلقه شدم. آنقدر برایم جذاب بود که از خیابان جی با دوچرخه یا اتوبوس یا پیاده خودم را میرساندم به محلۀ الیادران در خیابان خیام. یک مسجد قدیمی بود و ما به عشق جلسات آقای کاویانی میآمدیم. آن موقع، جلسه با قرآن شروع میشد. حدود نیمساعت دربارۀ اصول عقاید، جدی و عمیق صحبت میکردیم. مثلاً یادم هست حدود یک سال درگیر بحث اثبات وجود خدا بودیم. انواع برهانهای علمی و فلسفی را کار میکردیم. نیمساعت جلسه هم تفسیر قرآن بود. برای اولین بار طعم قرآن را در آن جلسات چشیدم. این جرئت را به شاگردان میدادند که روی قرآن فکر کنند و برداشت خودشان را بگویند. روش برداشت از قرآن را به ما آموزش دادند. اول با مثالهای قرآن شروع کردیم. از قِبل همین آموزش قرآن به ما میگفتند از ابهت کفار نترسید. اگر ابهتی دارند، مثل کوهی از خاکستر است که انقلابی کوچک میتواند آنها را از هم بپاشاند. آرامآرام ما را با تفاسیر المیزان و نمونه آشنا کردند. بخش آخر جلسه هم اخبار بود که ردوبدل میشد. این برنامه همیشگی بود و بهصورت هفتگی برگزار میشد. در کنار این برنامهها، کوهنوردی داشتیم. کوهنوردی هم به نوعی کلاس درسهای اعتقادی و اخلاقی بود. مثلا در کوه کلاهقاضی وقتی در دل صخرهها به آبراهها میرسیدیم، برایمان اثر آب بر سنگ را شرح میدادند که لطافت آب بر سختی سنگ پیروز شده است و مداومت باعث موفقیت میشود. به ما درس طبیعت میدادند که بسیار خوب بود. درسهایی به ما میدادند که بهنظرم حکمت عملی بود. شاید چهل سال پیش اتفاق افتاده باشد؛ اما وقتی آنها را بهیاد میآورم، هنوز هم آموزنده هستند. این «تربیت» است.
کلاس سوم دبیرستان بودم و دبیرستان هراتی درس میخواندم. انقلاب پیروز شده بود. یک روز استاد کاویانی، من و سه نفر دیگر از بچهها را صدا زد و گفت قرار است در ماه مبارک رمضان چند گروه تشکیل بدهیم و هرکدام از شما مسئول یک گروه شوید. ما جا خوردیم. او گفت شما از پسش برمیآیید. به ما عزت و اعتمادبهنفس داد. تقسیم کرد که آقای جهانبخش به فولادشهر برود، آقای صادقی را جای دیگری فرستاد و از اتفاق، مسجد آیتالله خادمی به من افتاد! یک گروه نوجوان بودند. کتاب درسهایی از اصول دین تألیف مؤسسۀ راه حق را باید کار میکردیم. سی درس داشت و ساده و روان بود. اولین بار که گروهداری کردم، خودم دانشآموز بودم و در مقطع سوم دبیرستان درس میخواندم. گاهی اوقات یادمان میرود که استادان ما چه حقی گردنمان دارند. چهارم دبیرستان بودم که آقای کاویانی تماس گرفت و گفت میخواهم برایت کلاس دینی بگذارم که در مدرسه درس بدهی.
این کار از نظر تشکیلات آموزشوپرورش امکانپذیر بود؟
اوایل انقلاب بود و انقلابیون هرجا میرفتند خودشان قانون بودند (خنده). یک سال کلاس رفتم. با چرخ به مدرسۀ جلال آلاحمد میرفتم و درس میدادم. این نگاه را که باید به نسل جوان میدان داد، از آنجا یاد گرفتهام.
در حزب جمهوری اسلامی اردوهای نظامی، فرهنگی و تربیتی برگزار میشد. ما مسئول اردو بودیم. خودشان هم بودند؛ اما رسماً اعلام میکردند که فلانی مسئول اردو است و به این روش، عرصهای برای تجربۀ کار میدانی باز میکردند و اختیار میدادند. امکان رشد را فراهم میکردند؛ در عین حال گاهی به ما میگفتند اگر اینطور عمل میکردید بهتر بود. ساختار رسمی نبود. گاهی اوقات بچهها در مسجد الیادران یا در منازل، مراسم دعای کمیل برپا میکردند. سرگروهها اعضای گروهشان را به مراسم دعا میآوردند. غیر از پیکنیک و کوه، مسافرتهای هفتهشتروزه به مشهد و شمال و… هم میرفتیم. آنجا دیگر یک گروه نبود. ممکن بود یک مینیبوس یا یک اتوبوس بشویم و به این سفر برویم. کار تربیتی و کار سیاسی درهمتنیده بود. ولی تمرکز آنها روی کار فرهنگی و تربیتی بود. یکی از میوههای آن، تربیت سیاسی بود.
یعنی پرورش نیروهای سیاسی جزو اولویتها نبود؟
بیشتر، کار تربیتی برای آنها اصل بود. البته اگر کسی استعداد کار سیاسی داشت، به او عرصه و میدان میدادند؛ اما اصل، کار تربیتی بود. در انجمناسلامی در دبیرستان که بودیم، عدهای متربی آقای پرورش بودند و بعضی هم از مسجد امام علی آمده بودند. منتها در انجمن جمع شده بودیم. بعد از انقلاب بود؛ یکبار در حیاط قدم میزدم، دیدم یکی از بچهها کتاب اصول مقدماتی فلسفه میخواند. من این کتاب را میشناختم و قبلاً دیده بودم. قرآنِ مارکسیستها بود. گفتم: «تو را چه به این کتاب؟ بچهمسلمان که نباید این کتاب دستش باشد.» گفت: «نه؛ داریم روی آن کار میکنیم.» پرسیدم: «کجا؟» گفت: «با اکبر آقا اژهای در مسجد علی! چون الان بحث مارکسیستها خیلی داغ شده، آقای اژهای این کتاب را در دستور کار قرار داده است و میگوید شما باید مارکسیستها را از روی کتاب خودشان بشناسید تا بتوانید آنها را نقد کنید. ما این را میخوانیم. در جلسات فصلبهفصل نقد میکنیم.» آن زمان برای من خیلی جالب بود که یک روحانی وقتی میخواهد مارکسیست را نقد کند، از کتاب خود مارکسیستها استفاده میکند؛ بااینکه کتابهای زیادی در بازار بود که آن را نقد کرده بودند. جلالالدین فارسی سه جلد نقد مارکسیست داشت. اما آقای اژهای ترجیح داده بود از مانیفست خود آنها استفاده کند.
آهستهآهسته که با ایشان آشنا شدیم، جذابیتهای دیگری را متوجه شدیم. اصلاً ایشان نگاه من به روحانیت را عوض کرد. من در خانوادهای سنتی بزرگ شده بودم که بهصورت هفتگی روضه برگزار میکردیم و ایام محرم یک دهه روضه داشتیم. همسایۀ روحانی داشتیم. مغازۀ پدر من در بازار در کنار حوزۀ علمیه بود و رفقای ایشان اغلب روحانی بودند. میخواهم بگویم با روحانیت بیگانه نبودیم؛ اما آقای اژهای کلاً تصور ما را از روحانیت بههم ریخت. مثلاً اینکه در دست یک روحانی مجلۀ دنیای ورزشی ببینیم برایمان جالب بود.اینکه یک روحانی در باره سمفونی بتهوون نظر بدهد و توصیه به شنیدن آن بکند برایمان جالب بود. او دنیای نوجوانان و علایق آنها را میشناخت. ادبیات نوجوان را میشناخت و در این دنیا زندگی میکرد. آقای اژهای جزو نخستین روحانیونی بود که دانشگاه هم رفت. درواقع، چهار برادر بودند که وارد دانشگاه شدند: جواد و اکبر و مهدی و محمد. هر چهار نفر هم روانشناسی خواندند. این خاطره را از ایشان شنیدیم که عدهای آنها را منع میکنند و میگویند طلبه را چه به این کارها؟! میگفتند: «به امام دسترسی نداشتیم. از آیتالله گلپایگانی استفتاء کردیم و گفتیم که ما طلبه هستیم و میخواهیم علم روز را در دانشگاه بخوانیم. آیا این با طلبگی مغایرتی دارد؟» ایشان هم جواب داده بودند اشکالی ندارد. بنابراین با فتوای یک صاحب رساله قبل از انقلاب وارد دانشگاه میشوند. بعضی از آنها نیز با لباس روحانیت سر کلاس میرفتند.
آقای اژهای یکبار تعریف کردند که آقای بهشتی به ایشان گفته بود تعدادی کلاس برگزار کند. بعدها که کلاس تمام شده بود، ایشان یک پاکت پول به آقای اژه ای بهعنوان حقالزحمه داده بودند. آقای اژهای گفته بودند برای پول این کار را نکرده است؛ اما آقای بهشتی جواب داده بود این پول برای زحمت شماست که وقت گذاشتید. جالب است که همۀ این افراد به آقای بهشتی متصل بودند. آقای بهشتی در کل کشور یک شبکۀ قوی داشتند که از همدیگر هم خبر نداشتند. در اصفهان خیلی از آقایان مدعی هستند که قبل از انقلاب رابط بچه های اصفهان با شهید بهشتی بوده اند. وقتی ادعاهای این بزرگان را رمزگشایی میکنیم، متوجه میشویم باهم ارتباط داشتند. آقای بهشتی با هر کدام از این ها به صورت مجزا و محرمانه ارتباط داشته اند، با آقای اژهای، آقای پرورش، آقای سالک، آقای صلواتی. همه هم فکر میکردند که خودشان فقط رابط اصفهان با آقای بهشتی هستند.
راجعبه ساختار حزب جمهوری و هستههای دانشآموزی قدری توضیح میدهید؟ برای این ساختار الگوی خاصی داشتید؟
حزب یک کانون باز و دو رده تشکیلاتی داشت. مثلاً مسئول شاخۀ دانشآموزی میگفت ما در تابستان میخواهیم کلاس نهجالبلاغه برگزار کنیم. اگر کسی علاقهمند است بیاید. آنموقع استقبال زیاد بود و تعداد زیادی در کلاس نهجالبلاغه ثبتنام می کردند. شاخۀ دانشآموزی این تعداد را رصد و بهترینهای هر مدرسه را انتخاب میکرد. این افراد میآمدند و در قالب هستۀ دانشآموزی آن مدرسه فعالیت میکردند هر هسته یک رابط داشت. بچههایی که در هسته رشد میکردند و خودی نشان میدادند، میتوانستند وارد حوزههای حزبی شوند. ترکیب حوزه ها بینمدرسهای بود و از طرف حزب یک رابط برای هر کدام معرفی می شد. این حوزه ها بعدها از حالت قشری به محلی تغییر کرد؛ مثلاً حوزۀ محلۀ فلان که در آن کاسب، دانشآموز و روحانی هم وجود داشت. حزب اینچنین ساختاری داشت. سالهای اول آقای محمد اژهای مسئول شاخه دانش آموزی بودند و سالهای آخر آقای احمد حقیقی آمدند. کار گروهی به این شکل، که یک گروه حداکثر پانزده نفره با یک رابط، چیز جدیدی نبود هم در فعالیت های تربیتی سیاسی قبل از انقلاب نمونه های آن را داشتیم، هم در حوزههای علمیه برخی از بزرگان کنار فعالیت علمی عمومی خود گاهی برای تربیت خواص از این الگو استفاده می کردند. مثل علامه طباطبایی که کنار فعالیت های جاری خود یک حلقه خاص هم داشتند.
چه کسانی در حلقۀ علامه بودند و این حلقه چه ویژگیهایی داشت؟
بزرگانی مثل شهید مطهری، علامه حسنزاده آملی و آیتالله جوادی آملی از اعضای این حلقه بودند. فقط هم فلسفه یا تفسیر در آن مطرح نمیشد. یک حلقۀ تربیتی بود. ویژگی این حلقه این بود که ارتباط از سطحِ شناختی به سطح عاطفی کشیده میشد و این خاصیت کار گروهی است که ارتباط از سطح ذهنی توسعه پیدا میکند و به سطح عاطفی و علاقۀ متقابل تبدیل میشود. آنجا که عاطفه فعال شود، خودبهخود تأثیرپذیری بیشتر میشود. ناخودآگاه پس از شش ماه، یک سال میبینی چقدر شبیه استادت شدهای، حتی در حرکات و سکنات ظاهری. یکی از کسانی که بسیار طرفدار کار فرهنگی در قالب کار گروهی بود و در ترویج آن در کشور تأثیرگذار بود، آقای قرائتی بود. حتی ایشان سالها بعد در این باره کتاب نوشتند. خود ایشان میگفتند: حتی ایشان در یک مقطع زمانی شهربهشهر میرفتند و این الگو را معرفی میکردند.
به بحث گروهداری و تجربیات شخصی خودتان در مرکز فرهنگی شهید مدرس برگردیم؛ از این تجربیات بیشتر برایمان بگویید.
علم روانشناسی رشد مدعی است که در نوجوانی میل به گروه و الگوی اجتماعی به صورت غریزی و طبیعی در نوجوان فعال میشود. در دوره نوجوانی اصطلاحا مرجع نوجوان از خانواده به جامعه منتقل میشود. در جامعه نوجوان به شدت تحت تاثیر دو چیز قرار می گیرد یکی گروه همجنس و همسن و دیگری الگوی اجتماعی. این الگو میتواند دوردست باشد؛ مانند فوتبالیست و هنرپیشه یا میتواند مقداری نزدیکتر باشد؛ مانند معلم یا حتی سرگروه؛ کسی که نوجوان از او خوشش بیاید و با او همانندسازی کند. نوجوان وقتی وارد گروه میشود، احساس تعلق او تأمین میشود. از سوی دیگر، سرگروه او که دانشجو یا طلبه است، الگوی آن نوجوان میشود. یعنی چه بخواهیم و چه نخواهیم آنهایی که سالم رشد کرده باشند، گروهی پیدا میکنند. این گروه ممکن است گروه ولگردی باشد که پاساژگردی و خیابانگردی میروند یا تیم فوتبال یا گروه درسی باشد. همه گروهاند فقط شکلشان متفاوت است. در هر صورت، میل به گروه وجود دارد؛ میل به گروه، مثل میل به آب است؛ وقتی کسی تشنه باشد، دنبال آب میگردد.
البته قبول دارید که با اتفاقات چند سال اخیر در حوزۀ فضای مجازی این میل و ویژگی رشدی تحتتأثیر قرار گرفته و به شکل دیگری اشباع شده است؟
بله.اصل میل از بین نرفته و نمی رود ولی شکل اشباع آن یک جاهایی تغییر کرده است. به جای تعلق به یک گروه و تعامل اجتماعی با آن، تشکیل گروه در فضاهای مجازی رایج شده است، البته این به نظر من اشباع کاذب است و از مسیر آن تحولات رشدی لازم اتفاق نمیافتد. درواقع، کارکرد رشد اجتماعی و رشد عاطفی بهشدت پایین آمده است.
ایا مراکز فرهنگی در تکامل شیوه گروه داری هم تاثیرگذار بودند؟
وقتی گروهداری به مراکز آمد، به یک شیوه تبدیل شد. یعنی ساختار پیدا کرد؛ مثلاً اینکه سرگروه چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟ افراد گروه چگونه باید انتخاب شوند؟ همچنین نسبت ارتباط رابط با گروه، نسبت ارتباط اعضا با یکدیگر و با گروههای دیگر، نسبت ارتباط همۀ آنها با مرکز و… تدوین شد. در مرکز شهید مدرس، تحت عنوان «منشور رابطین» تمامی این مباحث کاملاً دقیق و موشکافانه تدوین و خط قرمزها هم مشخص شد. چون همان موقع اعتقاد این بود که این شیوه همانگونه که خیلی خوب جواب میدهد، بهشدت نیز آسیبپذیر است.
اینکه از افعال گذشته استفاده میکنید، یعنی امروز این شیوه مؤثر نیست و تفاوت کرده است؟
همان موقع عدهای مخالف بودند و هنوز هم این نگاه در جاهایی هست. آن زمان روی منبر علیه این سیستم حرف میزدند که غیر روحانی حق ندارد جلسه بگذارد و برای بقیه بحث دینی کند. حتی یکبار در مرکز مدرس، یکی از بزرگان شهر را برای سخنرانی در هیئت دعوت کردیم. ایشان آمد و پنبۀ کار مرکز را زد. حدود بیست سال پیش بود. در بدنۀ مرکز نیز زمانی علیه این روش کودتا شد. روش جایگزین آنها قطبمحوری بود. با یک روحانی صحبت کرده بودند و او پذیرفته بود هفتهای دو جلسه بیاید و در یکی از اتاقهای مرکز بنشیند و دانشآموزان یکییکی بروند عرضحال کنند و برای هفتهشان نسخه بگیرند و بروند. شاید فایلهای صوتی آن هنوز در آرشیو مرکز باشد. ذهن چند نفر از رابطین را درگیر کرده بودند که این کار یک مرشد کامل میخواهد. میگفتند فقط یک عارف میتواند استاد کامل باشد. خلاصه، از این تنشها زیاد داشتیم و افراد مطرحی هم به آن دامن می زدند.
البته ما برای کارمان منطق داشتیم و روی آن مطالعه کرده بودیم. ایمان داشتیم و محکم روی آن ایستادیم. اولین رابطین مرکز همگی دانشجو بودند. نسل اول رابطین مرکز اشخاصی مثل آقایان، علیرضا حسینی، حمیدرضا نیکیار، منصور زمانی، مسعود دیاریان،محمد طالقانی، نعمت الله دهقان و احمد مصور بودند. محصول کار اینها، تربیت دهها نوجوان بود که بعدها خود آنها کارگزاران و رابطین مرکز و اغلب فعالان فرهنگی در دانشگاها شدند. این روند تاکنون ادامه دارد و از مسیر آن بدون اغراق صدها نوجوان نه تنها از جاده پر فراز و نشیب و پر خطر نوجوانی جان سالم بدر بردند، که اغلب آن ها نیز تبدیل به انسان های فرهیختهای شده اند که هم در حوزه تحصیلی، هم در حوزه شغلی و هم در حوزه خانواده موفق بوده اند.
سیستم نظارت بر مربیان چگونه است و یک مربی چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
رابطین بر مبنای اصول و شاخصهایی، از جمله سلامت اعتقادی و اخلاقی، روحیۀ کار جمعی، قدرت جذب و تاثیرگذاری انتخاب می شوند. مربی باید شخصیتی جذاب و روحیۀ مددکاری داشته باشد؛ یعنی دلش بخواهد به آدمهای دیگر کمک کند. بعد از انتخاب افراد آموزشهای لازم در مورد شیوۀ گروهداری و مخاطرات آن داده میشود. بعد از اینکه آمادگی رابط برای تحویل گروه و شروع کار احراز شد رابط کار خود را در یک سیستم کاملاً شیشهای آغاز میکند. جلسات ساعت مشخص، مکان مشخص و محتوای مشخص دارد. یک رابط بدون هماهنگی و کسب مجوز از مرکز حق هیچگونه کار اضافه بر سازمان ندارد، چه در طرح مباحث چه در فعالیت های فوق برنامه مثل پیک نیک یا اردو.
همزمان با شروع کار گروه، والدین اعضای گروه نیز طی جلساتی با رابط و فرایند کار گروهی آشنا میشوند والدین اگر علاقهمند باشند می توانند بیایند و ببینند در این گروه چه بحثهایی میشود محتوا در اختیار آنها قرار داده میشود.در مرکز واحدهای ستادی متعددی کارهای گروه را پشتیبانی می کنند. واحد آموزش، طرح های درسی و محتوای آموزشی را آماده میکند. واحد تشکیلات، متولی انضباط و نظم و حضور بچهها در گروه است. بخش تدارکات و پشتیبانی، که کار آمادهسازی محل و پذیرایی را برعهده دارد. اینها تعدادی از واحدهای مختلفی هستند که این سیستم شیشهای را پشتیبانی میکنند.
کنار همه اینها، یک کمسیون ویژه به نام « کمسیون تربیتی» متشکل از نخبگان و صاحبان تجربه در کار گروه داری، بر روند کار گروه و کیفیت کار رابط نظارت می کنند. این کمسیون علاوه بر وظیفه نظارت، مرجع مشورتی و همفکری رابطین نیز هست. گاهی رابطین مسائل و مشکلات گروه خود را برای بررسی و یافتن راه حل به این کمسیون می آورند.
صرفاً اطلاع است یا کسب اجازه هم میکنند؟
کسب اجازه است. مثلاً رابط با گروه سفر بروناستانی یا شبخواب نمیتواند برود. حتماً باید با اجازه تشکیلات باشد. چینش بچهها و نوع مراقبت و کنترلها اهمیت دارد. برنامههای تفریحی چند ساعته درونشهری مثل رفتن به گلستان شهدا، هیات، کافیشاپ یا سینما در حدی و حدودی که قبلا مرکز تعیین کرده است مشکلی ندارد. این موضوع باعث میشود احساس امنیت خانواده بیشتر و جلوی خطاها و خطرات احتمالی گرفته شود. بههرحال، همۀ آدمها جایزالخطا هستند. رابطین ما ممکن است بعضی وقتها تحتتأثیر قرار بگیرند. در منشور رابطین نیز خیلی روی اینها کار شدهاست. گاهی ممکن است یک رابط بهشدت تحتتأثیر یک فرد درون گروه قرار بگیرد و بعد، همۀ فعلوانفعالات در گروه تحتتأثیر این دو نفر قرار بگیرد. مثلاً تفریحی را انتخاب کند که او دوست دارد، بحثی را مطرح کند که او دوست دارد. خوب طبیعی است بقیۀ گروه بهسرعت این موضوع را متوجه میشوند و هویت گروه در معرض تهدید قرار میگیرد. کمسیون تربیتی، همۀ این مسائل را رصد می کند تا مشکلی برای گروه و رابط پیش نیاید. دورۀ نوجوانی، دوره اوج افراطوتفریطها در ارتباطات است.
بهغیر از وظایف جمعی برای تکتک اعضا چه وظیفهای را برای رابط تعیین کرده بودید؟
وظیفۀ رابط رشد بچههاست. رشد مفهومی چندبعدی دارد: رشد اعتقادی، رشد علمی، رشد اخلاقی، رشد اجتماعی و رشد معنوی. رابط مسئول پشتیبانی همۀ این ابعاد است. این تعبیر و تفسیر را از شهید مطهری گرفته بودیم که هدف اسلام تربیت انسانهای رشید است. به انسانی رشید میگویند که در همۀ ابعاد متوازن رشد کند. ایشان اعتقاد داشت رشد نباید کاریکاتوری باشد. یک دانشمند دستوپاچلفتی یا یک زرنگ بیسواد بهدرد ما نمیخورد. رسالت رابط همیشه این بوده است که بهصورت متوازن تربیت کند و رشد دهد. هرچند که گاهی تحتتأثیر علاقهمندیهای رابط، این رشد یکجانبه و سوءگیری در آن ایجاد میشد. مثلاً اگر رابط، هیئتی بود، بچهها را مدام به هیئت میبرد. اگر رابط اهل علم بود، بچهها اهل تحقیق و مطالعه میشدند. معمولاً رابطین دفترچه داشتند و مشخصات و نقاط قوت و ضعف اعضا را مینوشتند. آنها سعی میکردند با مکانیسمهای جبرانی اصلاح کنند و بچهها را متوازن بالا بیاورند و رشدی چندجانبه به آنها بدهند.
در این رشد متوازنی که گفتید، بخشی بود که مهمتر از بقیه باشد؟
وجه غالبش بحث دینداری و آشنایی با علوم دینی و معارف و شکلگرفتن جهانبینی بود. گاهی فرصت نبود جزئیات دانش دینی به بچهها آموزش داده شود؛ اما پیداکردن ساحت دینی در زندگی هدفی بود که ما بهدنبالش بودیم؛ منظورم این است که بچهها تنفس در ساحت دینی را تجربه کنند و بعد خودشان دست به انتخاب بزنند.
بعضی از مراکز با توجه به هدفهایی که دارند، رویکردهای مختلفی را دنبال میکنند. عدهای میخواهند فرد را دیندار تربیت کنند. بعضیها میخواهند او را دیندار و انقلابی بار بیاورند. عدهای دیگر میخواهند یک متخصص در یک حوزۀ خاص تربیت کنند. بعضیها هم صرفاً دنبال تربیت یک آدم خوب هستند. نگاه شما در مرکز فرهنگی شهید مدرس چگونه بود؟
همانطور که گفتم، آن ساحت دینی برای ما اصل بود. این امکان هم برای ما فراهم میشد که با استعدادها و زمینههای شکوفایی استعدادهای مختلف مواجه شویم. فرض ما این بود که فرد در زمینههای ورزشی، علمی، هنری و حتی در دروس حوزوی، از سنی به بعد، خودش امکان انتخاب پیدا میکند. منتها آن موقع دیگر انتخابش آگاهانه است؛ کار سرگروه این است که بچهها را با حیطههای مختلف آشنا کند تا هرکدام را که دوست دارند انتخاب کنند.
هدف این بود که آن افراد، متدینِ متخصص باشند؛ یعنی در عین اینکه متدین هستند، در زمینهای، دانش و مهارت هم داشته باشند و البته بتوانند زندگیشان را مدیریت کنند؛ کنشگری که همهجا بتواند منشأ اثر بوده و در حوزۀ خودش سعی کند آدم موفقی باشد. این موضوع برنامهریزیشده نبود. دانشآموز در معرض آن قرار میگرفت و میل به پیشرفت در او ایجاد میشد. خود فرد متناسب با استعداد و علاقهاش راهش را انتخاب میکرد. ما هیچ قضاوت ارزشی دربارۀ اینکه حوزه خوب است یا دانشگاه فنی خوب است یا پزشکی یا انسانی، نمیکردیم.
برنامهریزی آموزشی شما برای افراد تا آخر دبیرستان است؟ عضوگیری از چه مقطع سنی انجام میشود و تا چه زمانی ارتباط برقرار است؟
بله. از کلاس هشتم عضو گیری شروع می شود و تا وقتی این پرنده، قدرت پرواز پیدا کند، کنار او هستیم. وقتی توانست پرواز کند، دیگر دلیلی ندارد نخی به پای او ببندیم. بعضی از مجموعهها و تشکیلات دوست دارند عقبۀ خودشان را حفظ کنند و محصولشان را بهعنوان عقبه نگه دارند. تأکید مرکز این بود که باید بچهها را به جایی برسانیم که قدرت و جرئت پرواز پیدا کنند. اگر یکی از آنها پرید و رفت هم اشکالی ندارد. قطعاً آنچه گرفته است دستمایۀ او میشود و حرکتی را شروع میکند و زندگی خودش را سامان میدهد؛ البته اغلب، اعضا نسبت به مرکز احساس دین و تعهد دارند، بارها وقتی در تنگنا قرار گرفتهایم، به کمکمان آمدهاند. گاهی در فرایند کاریمان با مشکل مالی مواجه میشویم. به آنهایی که کسبوکارشان رونق دارد، اطلاع میدهیم و آنها می آیند و گرهگشایی میکنند. گاهی هم برای همفکری یا کارهای اجرایی دعوتشان میکنیم.
در مرکز شاخۀ دانشجویی هم دارید؟
بله. البته در بخش دانشجویی خیلی موفق نبودهایم. از دورۀ دانشجویی دیگر سبک ارتباط تغییر میکند. آن حیطۀ عاطفی بهشدت کمرنگ شده و حیطۀ شناختی تقویت میشود.
گروهها با یکدیگر ارتباط دارند یا فعالیتها کاملاً جدا از هماند؟
گروهها فصل مشترکی در هفته، ماه و سال دارند. زمینۀ هفتگی هیئت است. برنامههای ورزشی و هنری مشترک هم دارند. اردوهایی که میروند مشترک است. به رابطین میگوییم شما مانند آیینه هستید و نور را میگیرید و بهجای دیگری میتابانید. در خودتان نگهش ندارید.
افراد بعد از چند سال میتوانند وارد کارهای اجرایی شوند؟
از همان بدو ورود میتوانند کارهای اجرایی انجام دهند. مثلاً در هر هفته یک رابط با اعضای گروهش کارهای هیئت را انجام میدهند. کارگزاران معمولاً دانشجو هستند. دانش آموزان در شوراهای تصمیمسازی هستند و معمولاً در شوراهای برنامهریزی نماینده دارند؛ ولی درگیر کارهای اجرایی بلندمدت نمیشوند. در پروژههایی مانند هیئت و روضه و اردو کارهایی به آنها محول میشود.
در طول این مسیر ممکن است کسی به گروه اضافه شود؟
بهندرت؛ البته جابهجایی طبق شرایطی آزاد است.
رابط در روابط اعضا هم دخالت میکند؟
در این سن اختلالات شایع و آسیبهای جدیای وجود دارد؛ مثل ارتباط افراطی و بیمارگونۀ نوجوانان با همدیگر، یک نفر عاشق یکی دیگر میشود یا یکی ستاره میشود و دیگری مطرود. در روانشناسی اجتماعی دقیقاً توضیح داده شده است که افرادی که در گروه هستند، ممکن است مطرود شوند. این وظیفۀ رابط است که ارتباطات گروه را در حالت طبیعی خود نگه دارد. یعنی فضایی را ایجاد کند که این ارتباطات چندجانبه باشد. کسی قطب یا مطرود نشود. در این حد رابط باید مداخله کند.
مرحلۀ جذب نیرو در مرکز شما چگونه انجام میشود؟ چه ملاکی برای انتخاب افراد در نظر میگیرید؟
بخشی از نیروهای جدید را اعضای گروهها معرفی میکنند. یعنی افراد گروه پسرخاله، دوست یا اقوام خود را به مرکز میآورند و به کارگزاران مرکز معرفی میکنند. بخش دیگر جذب هم ازطریق مدارس انجام میگیرد. اغلبِ آن را مسئولان ما در مرکز صالحین انجام میدهند و افراد را از مدارس خوب شهر جذب میکنند. طرحی با نام شباب داریم که تابستانها در مدارس ممتاز اجرا میشود. این طرح به این صورت است که در مدارس رایزنی میشود برنامههای فرهنگی یا تفریحی برای دانشآموزان آن مدرسه برگزار کنند و در خلال برنامهها، مجموعۀ فرهنگی مدرس به آنها معرفی میشود. افرادی را که علاقهمند میشوند، به شباب دعوت میکنند. در شباب برنامههای متنوع فرهنگی، ورزشی و هنری برگزار میشود و در عین حال که بچهها فعال هستند، مشاهدهگران مرکز، بر اساس چک لیست های رفتاری که دارند بچه های مستعدتر را شناسایی میکنند و از بین مثلاً صد نفر، سی نفر به مرکز دعوت میشوند. ملاک انتخاب افراد هم شادابی، فعالبودن، حضور در برنامهها و ایدهپردازی است.
مذهبیبودن جزو معیارهای انتخاب شما نیست؟
نه. قرار بر این بوده است که روی این موضوع حساسیت نشان ندهیم. خیلی از خروجیهایی که الان اسم نمیآورم و شما میشناسید و الان جزو افراد موفق شهر هستند، کسانی بودهاند که وقتی وارد مرکز شدند الزاماً خانوادههای مذهبی شبیه ماها نداشتند.
رابطها در روابط بچهها با خانوادههایشان نیز دخالت میکردند؟
رابط بلافاصله بعد از شروع به کارش در جلسهای که والدین دعوت میشدند معرفی میشد. شمارۀ تماس بین رابط و خانواده ردوبدل می شد و از همان ابتدا رابط با والدین مرتبط میشد. در آموزشهایی که به رابطین داده میشد، تأکید میشد که هیچگاه ضعفهای دانشآموزان را به خانوادهها منتقل نکنند. خانوادهها وقتی عصبانی میشوند و کم میآورند، از اینها بهعنوان شاهد استفاده میکنند. مثلاً به بچه میگویند: «رابطت هم میگوید تو بداخلاقی!» اگر این اتفاق بیفتد، اصلاً دیگر بچه به مرکز نمیآید. یعنی اعتماد به رابط مخدوش میشود. از آن طرف، خانوادهها تماس میگرفتند و میگفتند بچهشان درس نمیخواند. معمولاً از این طرف خیلی با خانواده طرح مسئله نمیکردیم. مثلاً جایی که خانواده سختگیری میکرد، به کمک بچهها میرفتیم. جاهایی بود که مثلاً اجازۀ اردو نمیدادند و ما با خانواده مذاکره میکردیم و او را به اردو میبردیم.
خط قرمزهای شما برای حضور یا عدم حضور افراد در مرکز چیست؟ اصلاً چیزی بهعنوان اخراج دارید؟
اگر عضوی ویژگی منفی اخلاقی داشت و سعی می کرد این ویژگی را در مجموعه انتشار دهد، پس از طی مراحل پیش بینی شده اگر نسبت به اصلاح رفتار خود اقدام نمی کرد در نهایت از او خواسته می شد ارتباطش را بامرکز قطع کند. در صورت اصلاح رفتار دوباره می توانست به مجموعه بپیوندد.
اگر کسی استعداد خاصی داشته باشد، بهصورت جداگانه برای او سرمایهگذاری میکنید؟
زمانی این در دستور کار مرکز بود؛ اما فکر نمیکنم الان باشد. بچهها را بورس میکردند.
چرا مدرسه تأسیس کردید؟
برای توسعۀ ارتباط با جامعه این کار را انجام دادیم. ما هر سال سی یا چهل نفر را بیشتر جذب نمیکردیم. بعد به این نتیجه رسیدیم که با تعداد کمِ پذیرش، نمیتوانیم در شهر تأثیرگذار باشیم. درضمن، باید از راهی فرهنگی پشتیبانی مالی مرکز را نیز انجام میدادیم. الان ازطریق مدارس، مرکز هم تا حدی اداره میشود. همچنین عدهای از بچهها به عنوان کادر آموزشی یا اجرایی در مدارس مشغول به کار میشوند.
ملاک جذب شما منطقهای است؟
خیر. الان را نمیدانم. اما دو سال پیش از بیستوچهار مدرسه عضو داشتیم.
0 Comments