جناب آقای زمانی برای ما از تاریخچه شکل گیری مرکز مدرس بگویید.
برای اینکه تاریخچه مرکز مدرس مشخص شود، مقدمه کوچکی نیاز است. قبل از مجموعه مدرس، آنچه که در حوزه دانشآموزی در اصفهان فعال بود، عمدتاً مربوط میشد به شاخه دانشآموزی حزب جمهوری اسلامی. در مقطعی هم دفتر انجمنهای اسلامی مدارس فعال بود. این دفتر تقریبا دو سال فعالیتش غیر علنی بود، یعنی غیر رسمی بود. از هر انجمن اسلامی یکی دو نفر میآمدند. از سال آخرش که سال ۶۳ بود علنی شد و محلش هم همین محل فعلی خانه هنرمندان در حاشیه جنوبی زاینده رود حد فاصل پل خواجو و پل بزرگمهر بود. البته آن موقع اینجا یک باغ محصوری بود که علاوه بر این ساختمان بود یک استخر روباز هم داشت. اردیبهشت ماه دفتر انجمنهای اسلامی به صورت رسمی و علنی راه اندازی شد، اواخر پاییز هم منحل شد. علت این که منحل شد این بود که وزیر آموزش و پرورش عوض شد. آن زمان مرحوم حاج آقای پرورش وزیر بودند و از این نوع فعالیتهای فرهنگی مردمی حمایت میکردند. اما وقتی وزیر عوض شد و به تبع آن مدیرکل آموزش و پرورش استان عوض شد همه چیز به هم ریخت. ابتدا شروع کردند به منحل کردن انجمنهای اسلامی مدارس. انجمن اسلامی در هر مدرسه مثل یک چشمه جوشانی بود که از دل آن سالانه تعداد زیادی نیروی نوجوان انقلابی بیرون میآمد. بعد از این اتفاق تلخ بود که دوستان از سمت و سوی انجمن اسلامی رفتند به سمت هیأت و مراکز دانشآموزی. اولین هیأت تا جایی که من یادم هست هیأت هنرستان ابوذر بود که شهید خالقی و دوستانشان راه اندازی کردند.
در مراکز هم اولین جایی که من در ذهنم است شکل گرفت مرکز غدیر بود، در خیابان رباط، در یک محلی به نام “بیت الحسن” آقایان سلیمانی و صنعتگر و دوستان دیگر که اغلب از بچههای انجمن اسلامی منحل شده دبیرستان امام حسین علیهالسلام بودند در حقیقت اولین مرکز فرهنگی مردمی را تحت عنوان ” مرکز تربیتی غدیر” راه اندازی کردند. البته بعدا جابجا شدند و به خیابان فروغی و به مسجدالجمال آمدند.
بعد از تجربه تأسیس مرکز غدیر بود که دوستان ما “مدرس” را راه اندازی کردند و محلش هم همین محلی است که الان موجود است. اینجا در واقع یک مسجد متروکه بود. مجموعهی مدرس را تیمی متشکل از بچههای مدارس مختلف که تجربه کار مشترک در شاخه دانشآموزی حزب و دفتر انجمنها را داشتند راه اندازی کردند. اینطور نبود که مثل بعضی از مراکز همه از یک مدرسه باشند. مثل مرکز غدیر بچههای انجمن اسلامی دبیرستان امام حسین علیهالسلام بودند یا مرکز شهید بهشتی همه بچههای دبیرستان صائب بودند و پانزده خرداد که همه بچههای انجمن اسلامی دبیرستان هراتی بودند. دغدغه مشترک تیم اولیه مدرس دغدغه فرهنگ و تعلیم وتربیت و ساختن نیرو برای آینده نظام بود.
سال ۶۶ به واسطه اینکه بچهها مشغول امور جبهه و جنگ بودند و عملا خیلی حضور مداوم و مستمر نداشتند برنامهها خیلی به صورت جدی پیش نرفت. برنامهها فصلی بود، شرایط طوری بود که دوستان معمولا دو ماه اینجا بودند دو ماه نبودند لذا خیلی برنامهها پیش نرفت. بعد از جنگ بود، تقریبا شهریور یا مهر ۶۷، بود که کارها سامان گرفت و مجموعه به صورت جدی و رسمی شکل پیدا کرد و برنامههایش منظم شد.
آیا ماجرای تأسیس و نامگذاری مجموعه داستان خاصی داشت؟ شما در آن جمع حضور داشتید؟
بله بنده حضور داشتم. خاطرهای جالب را برایتان بگویم؛ قصه اسم این بود که در آن مقطع مهر و این جور چیزها نمیشد بسازیم چون مجموعه هنوز مجوز و شناسنامه حقوقی نداشت. بحث شد چه کنیم، یکی از بچهها گفت من یک مهری را قبلا برای یک واحد فرهنگی به اسم شهید آیت الله مدرس ساختهام، بیایید از همین استفاده کنیم. همین منجر شد به انتخاب اسم فعلی.
آن دوستان اولیه چه کسانی بودند؟
جمع اولیه عبارت بودند از آقایان قاسم زاده، شهید مطیع، سید جواد مغیث، جواد پور حسینی، محمود فقیهی، محمد تنباکو و سید مجتبی ابوالقاسمی کسانی بودند که الان من در ذهنم هستند. محوریت جمع هم با حاج آقا سالک بود.
پس در جمع اولیه آقای دکتر سید مرتضی سقاییان نژاد نبودند؟
نه ایشان نبودند. بعد که آن محل جور شد مرحوم آیت الله سید اسماعیل هاشمی که هم امام جماعت مسجد حضرت سجاد و هم محور معنوی این محله بودند به جمع اضافه شدند و در عمل تبدیل به پشتوانه اصلی مجموعه شدند. ایشان در حفظ و تداوم مجموعه و در حاکم کردن فضای روحانی و معنوی در طول حیات خود و تا آخرین لحظات زندگی خود نقش فوق العادهای ایفا کردند.
این هفت هشت نفر چه نسبتی باهم داشتند ؟
بخش عمدهشان در دفتر انجمنها باهم آشنا شده بودند.
حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا احمد سالک در این سالها در مرکز چه نقشی بر عهده داشتند؟
حاج آقای سالک روحانی محوری آن جمع بودند و در تأسیس مرکز حضور مهمی داشتند. مرحوم آیت الله هاشمی بعد از اینکه محل پیدا شد به عنوان عضو هیأت مؤسس و سپس امنا وارد مجموعه شدند. از آن به بعد ایشان تمام قد برای مجموعه وقت گذاشتند. واقعاً یکی از نعمات بزرگی بود که خدا به مجموعه مدرس لطف کرد و تا موقعی که ایشان در قید حیات بودند یعنی یک دهه، از سال ۶۷ تا ۷۷، آن موقع که مرکز مثل نهالی بود که با بادی میتوانست خیلی راحت از جا کنده شود، ایشان محکم کنار مجموعه ایستادند و جلوی بسیاری از طوفانهای ریشه براندازی که به قصد به تعطیلی کشاندن مرکز شکل داده شده بود را گرفتند. ایشان واقعاً جزو معدود روحانیونی بودند که در آن شرایط سنی و با آن موقعیت علمی و اجتماعی، خیلی راحت میتوانستند با جوانان ارتباط برقرار کنند. یعنی ما کمتر داشتیم و داریم افرادی که با این شرایط سنی بتوانند با جوانان همراه شوند.
بد نیست در اینجا یک خاطره از ایشان بگویم؛ ایشان نماز را خیلی سریع میخواندند. یعنی مثلاً تسبیحات رکعت سوم و چهارم را به جای سه بار یک بار بیشتر نمیگفتند. در مسجد ایشان در نمازهای مغرب و عشا ۶۰-۵۰ درصد نمازگزاران به خصوص شبهای جمعه بچههای مرکز بودند. یک شب ایشان نماز مغرب را كه خواندند، مرحوم آشیخ مصیب که مکبر مسجد بود پا شد به غفیله خواندن، حاج آقای هاشمی هم پا شدند نمازی را خواندند و رفتند. خلق الله فکر کردند که ایشان رفتند تجدید وضویی بکنند یا کاری پیش آمده یا اتفاقی افتاده است. آقا رفتند. ۵ دقیقه، ۱۰ دقیقه، یک ربع شد برنگشتند. رفتند دنبالشان، دیدند ایشان رفتهاند منزل. بعد که پرس و جو کردند گفتند «هرچه من به این آشیخ مصیب میگويم که غفیله نخوان، این بچهها خسته میشوند، ایشان گوش نمیکند، من هم امشب نماز عشایم را فرادا خواندم و آمدم منزل.» اگر حالا من و شما این چیزها را بگوییم شاید عادی باشد، ولی ۱۵ سال پیش این حرف از یک روحانی ۸۰ ساله واقعاً حرف کمی نبود. برای همین مسجد ایشان شده بود پاتوق نسل جوان. نه تنها مسجد، که منزل ایشان هم یک جوری شده بود مأمن بچهها.
مجموعه بعد از چند سالی که کار کرد رفت دنبال کار ثبت حقوقی خود. آن مقطع ما در اصفهان چنین چیزی به صورت رسمی نداشتیم. بعدها اداره ارشاد برای مساجد چنین بابی را باز کرد و کانونهای فرهنگی هنری مساجد به راه افتاد. با پیگیریهایی که شد ما توانستیم یک مجوزی از وزارت ارشاد در زمان وزارت آقای علی لاریجانی با پیگیری ویژه حاج آقا سالک بگیریم. در آن مجوز بود که جمع سه نفره آیه الله هاشمی، حاج آقا سالک و آقای دکتر سقائیان به عنوان هیأت مؤسس درخواست مجوز دادند.
این بود تا سال ۷۹ که ثبت حقوقی از طریق ثبت شرکتها انجام شد و از آن سال به بعد دیگر با مجوز جدید کار را دامه دادیم. مجموعه تا سال ۷۵ فقط همان شاخه دانشآموزی بود. در سال ۷۵ بود که به این جمعبندی رسیدیم که مدرسه تأسیس کنیم. دیدیم ما اوقاتی که از دانشآموزان در اختیار داریم اوقات محدودی است. به این فکر رسیدیم که بحث مدرسه را مطرح کنیم که در کنار مجموعه مدرس کار کند.
نسبت کانون فرهنگی مدرس با آن مسجدی که کنارش بود یعنی مسجد حضرت سجاد چه بود؟ آیا آن مسجد خودش بسیج نداشت؟ یا هیأت امنا مثلا چطور با شما برخورد کردند یا از این تداخلهایی که معمولا هست؟ اوضاع شما چه طوری بود؟
نه مشکلی نبوده. بحمدالله برکت حضور آیت الله هاشمی که هم امام جماعت مسجد بودند هم رییس هیأت امناء مرکز خود به خود فضای همدلی خوبی ایجاد کرده بود. هیأت امنای مسجد سجاد هم افرادی بودند که همواره همراه بودند. خدا رحمت کند حاج آقای گوهریان، که زمان جنگ آن کاروان وحدت را داشتند و برای جبههها کمک جمع میکردند. حاج آقای دارویی، حاج آقای منانی همه انسانهای شریفی بودند که همیشه از مرکز حمایت میکردند. مرکز هم برای آنها احترام خاصی قائل بود. یک مقداری با همسایهها اصطکاک داشتیم که این به خاطر محل مرکز بود که ته یک کوچه بن بست بوده و هست.
برخی معتقدند مرکز فرهنگی حتما باید در مسجد یا کنار مسجد باشد و مرکز شما که به نوعی اولین مرکز در نوع خودش بوده، در یک مسجد نبوده است
البته آنجا هم مسجد است. مسجد فاطمیه. تقریبا دو سوم زمین صیغه مسجد برایش خوانده شده است و ما خودمان هم تأکید داریم هر از چندگاهی نماز جماعت آنجا بر پا بشود که مسجد بودنش حفظ بشود. منتها بواسطه اینکه نزدیک مسجد سجاد بودیم دیگر طبیعتا دو تا نماز نماجت کنار هم برگزار نمیکردیم.
محوریت تربیتی مرکز فرهنگی مدرس بر چه نوع فعالیتی استوار شد؟
بر کار گروهی و رابطه رابط و مربوط در گروه.
مقداری توضیح بفرمایید آیا ابتکار این روش از شما بود؟
نه. اصلش که در حقیقت به قبل از انقلاب بر میگردد. من خودم قبل از انقلاب دانشآموز ابتدایی بودم در مسجد امام علی علیهالسلام که یکی از پاتوقهای قبل انقلاب بود. همین شیوه را آنجا داشتیم، یعنی یک مربی داشتیم. اخوان اژهای جزو سردمداران این روش هستند.
رابط شما کی بود؟
قبل انقلاب، آقای ساکت که الان با باشگاه فوتبال سپاهان شناخته می شوند.
پس مرکز مدرس همان شیوه را ادامه داد؟
بله ما در شاخهی دانشآموزی حزب جمهوری اسلامی دفتر اصفهان هم همین تجربه را داشتیم. حاج آقا محمد اژهای مسئول شاخه دانشآموزی بودند اما کاری که در مرکز مدرس شد یک مقداری نظاممندتر بود.
تفاوت اصلی مسجد امام علی با مرکز مدرس همین بود؟
روحش یکی بود. کاری که شد این بود که یک طرح دوره بندی گذاشته شد. دورهی اول، دورهی دوم و دورهی سوم. تعداد جلسات مشخص، مباحث مشخص و تعداد نفرات مشخص. در دورههای مختلف افراد باید توانمندیهای مشخصی را پیدا میکردند. قبل از انقلاب جلساتی بود اما اینگونه نظام مند نبود.
در مدرس دانشآموز که از اول دبیرستان میآید مشخص است که در هر ترمی قرار است برای او چه مباحثی گفته شود. خیلی جلسات منظم است ولی روح کار تجربهای بود که قبلش در مسجد امام علی وجود داشت.
اولین رابطهای مرکز مدرس در دهه شصت را میتوانید نام ببرید؟
آقای دهقان، آقای دیاریان، آقای طالقانی، آقای علی حسینی و آقای نیک یار.
این رابطین چه خصوصیاتی داشتند آیا بعدا در تعریفتان از رابط تجدید نظر کردید؟
توی بحث رابطین در حقیقت ملاک اصلی این بود که رابط یک الگو برای دانشآموز است. بنابراین آن شخص باید یک حداقلهایی را داشته باشد تا بتواند برای دانشآموز الگو باشد.
ما سه محور تعیین کرده بودیم. بعد علمی، بعد فرهنگی و بعد اجتماعی.
دانشآموزی که توی مرکز هست باید در این سه زمینه رشد پیدا کند و برای هر سه زمینهاش برنامه تعریف شده بود. و به تبعش رابط خود ما هم بایستی یک حداقل هایی را داشته باشه یعنی کسی باشد که هم از لحاظ علمی خودش یک حداقلی را داشته باشد هم از لحاظ فرهنگی و هم از لحاظ اجتماعی.
البته حالا نفراتی که آن موقع بودند متأسفانه دیگر الان نداریم. رابطین فعلی ما خیلی خوبند ولی واقعیت این است آن تواناییها را در سطح آن رابطین قدیمی ندارند. یعنی دانشجوی حالا تا دانشجوی آن موقع خیلی با هم فرق دارند. یک جاهایی مجبور شدیم مقداری از بعضی مواضعمان عدول کنیم.
چطور عدول کردید؟
مباحث فرهنگی را زمانی خود رابط ارائه میکرد. یعنی طرح درسهایی که تنظیم شده بود را خود رابط ارائه میکرد و در بعد علمی هم میتوانست خیلی راحت خودش یک راهنما و مشاور باشد. ولی بعدا به این نتیجه رسیدیم که چنین شخصی دیگر به راحتی پیدا نمیشود لذا گفتیم مباحث را گاهی کسی غیر از رابط( مدرس) ارائه دهد.
چه سالی به این نتیجه رسیدید که وظیفه ارائه بحث را از رابط جدا کنید؟
فکر میکنم ده سالی هست. ممکن است از مباحث، یک ترمش را خود رابط ارائه بدهد دو ترمش را مدرس یا بر عکس.
وقتی دانش آموز وارد مجموعه شما می شود چند ترم برایش در نظر گرفته شده است؟
۹ ترم
و در واقع برای هر ترمی یک طرح درس مشخصی موجود هست؟
بعضا ما حتی به صورت انتخابی بحث میگذاشتیم. بعضی وقتها در یک ترم دو نوع بحث ارائه میشد، دانشآموزان خودشان یکی از مباحث را انتخاب میکردند و در نهایت آن چیزی که اکثریت میخواستند همان ارائه میشد. دانشآموز این اختیار را هم داشت که از یک گروه به یک گروه دیگر برود. یعنی فرض کنید ما در مقطع دوم دبیرستان سه تا گروه داشتیم، این امکان برای دانشآموز بود که از یک گروه برود توی یک گروه دیگر. کم اتفاق میافتاد شاید مثلا سالی یکبار این اتفاق میافتاد ولی ما این را گذاشته بودیم برای اینکه اگر به هر دلیلی یک دانشآموز با یک رابطی نمیتواند ارتباط برقرار کند محکوم به این نباشد که کل سال را با این رابط باشد و بعد هم به این نتیجه برسه که اصلا مرکز نیاید.
گروهها چند نفره بسته میشد ؟
حدود دوازده نفر
سه سال بعد چند نفر تحویل گرفته میشد؟
تلفات ما زیر ۱۰ درصد است. از اول روی بحث نظم و نظام حساس بودیم، همیشه تأکیدمان این بوده است که جلسات فرهنگی ما اتوبوسی نباشد، در هر ایستگاه چهارتا سوار شوند، چهار تا پیاده بشوند. دفتر حضور و غیاب جلسات را نگاه کنید همین الان ریزش زیر ده درصد است. یعنی یک نفر غیبتش یک جلسه دو جلسه است از کل ده جلسه.
من شنیدم مدرس آزمون ورودی دارد ؟
آزمون ورودی به آن معنا نه.
البته دلیل هم میآورند که چون ورودیهای ما زیاد است، مجبوریم…
ما در حقیقت یک طرحی داریم که اسمش طرح شباب است، چون ظرفیت مرکز محدود است از مسیر این طرح سعی میکنیم نیروی کیفی بگیریم. ما نهایتا چهل نفر یعنی سه تا گروه جذب هر ساله داریم.
کیفی یعنی چی؟
ما تعریفمان این بوده که نیرو بتواند آنجایی که هست اثر گذار باشد.
از این کلیدواژهای که بزرگان مرکز مدرس خیلی رویش تاکید دارند که «کادر سازی برای نظام»، درک آقای زمانی چیست؟ کادر سازی برای نظام یعنی اینکه نیرو آنجایی که هست موثر باشد؟
حتما نباید مدیر کل بشود یا وزیر بشود. نه چنین داعیهای را ما نداشتیم. بعضی وقتها بچهها در انتخاب رشته دانشگاه با من مشورت میکردند و من میگفتم ترجیح میدهم شما اگر قرار هست یک صافکار خوب بشوی یا یک نقاش خوب، برو و در همین مسیر حرکت کن و این بهتر است تا این که بروی یک مهندس معمولی بشوی. اگر قرار به رشد و خدمت رسانی است برو و در همان راهی که فکر میکنی میتوانی قدم بردار.
آیا رئوس مدرس در این تعریف با شما همراهاند؟
بله کاملا
پس این شبههای که این مراکز زده شدند که بعدها پستهای مدیریتی را تصاحب کنند …
نه اصلا. به صورت طبیعی یک بخشی از این نیروها تزریق شدند به بدنهی مدیریتی جامعه ولی اینکه بگوییم ما دنبال این هستیم که اعضای مرکز بروند سمت بگیرند، این گونه نبوده. من خودم تا الان به جز چند سال اول کارم، پست دولتی نداشتم. خیلی دوستان دیگر هم همینجور ولی دنبال این بودهایم که فرد آنجایی که هست یک نیرویی باشد که موثر باشد.
موثر بودن دقیقا یعنی چه؟
یعنی بتواند مجموعه را تغییر بدهد. آن مجموعه را در راستای اهداف نظام و انقلاب پیش ببرد. ولی به این معنا که الزاما کار دولتی داشته باشد نه ما تا الان چنین داعیهای را نداشتیم.
شما الانی که دارید به مجموعه خودتان نگاه میکنید، آیا راضی هستید؟ چگونه رضایت خودتان را میتوانید بیان کنید؟
نه من کاملا راضی نیستم.
چه چیزی را ببینید راضی می شوید؟
چهل نفری که مجموعهی مدرس میگیرد، به اندازه یک کلاس یک مدرسه است.
پس اولین علامت سوالی که میشود روی مدرس گذاشت گستره محدود فعالیتش است؟
میخواهم بگویم کار اینقدر زیاد هست که کاری که ما و صدتا مرکز دیگر، کافی نیست. کار خیلی روی زمین مانده است.
ولی شاید خیلی از کارها برای ارگانها و نهادهای دیگر باشد؟ بالاخره خیلی کارها بر عهده آموزش و پرورش، بسیج و یا سایر ارگانهای فرهنگی است؟
اولا ما به مجموعهی دولتی خیلی نباید امیدوار باشیم. هر چه رفتیم جلو، آموزش و پرورش متأسفانه از لحاظ کیفی افت پیدا کرد.
بسیج چی؟ بالاخره روزی که شما این مراکز را تاسیس کردید عمدهی انتظارات انقلابی در جامعه از بسیج بوده ولی شما بسیج نزدید چرا؟
ببینید اینها مکمل هم هستند. یعنی بسیج یک بخشی از وظایف را عهده دار است و یک طیف خاصی از مخاطبین را میتواند پوشش دهد.
عمده تمرکز بسیج بر روی بحثهای نظامی بود. آن زمان کمتر مباحث فرهنگی و تربیتی داشت. با این رویکرد ممکن بود یکسری از خانوادهها فرزندانشان را به سمت بسیج روانه نکنند. بخشی از نیروها را بسیج میتوانست پوشش دهد و حضورش لازم هست و بوده. البته بسیج این چند ساله وارد فعالیت های خوبی مانند “حلقههای صالحین” و اینها شده است و قبلا خبری از این کارها نبود.
پس شما قبول دارید که مرکز فرهنگی شما همیشه باید یک وجههای از خودش ترسیم کند که خانوادههایی که مثلا مشکل دارند با بسیج، آن مشکل را با شما نداشته باشند.
بله همین طور است، ولی این به معنای این نیست که ما از ارزشهایمان عدول کنیم.
مثالی به خاطرم آمد. ما دانشآموزی داشتیم که خانوادهاش اصلا نماز نمیخواند و پدرش یکبار آمده بود شکایت میکرد که پسرش صبح بلند میشود برای نماز و سرو صدا میکند یا ماه رمضان سحری میخواهد و ما را از خواب بیدار میکند. یعنی پسر به واسطه رفت و آمدش در مدرس برخلاف خانوادهاش مذهبی شده بود. همین پدر دو سال بعد سرطان گرفت و به رحمت خدا رفت. روزی که در حقیقت او میدانست دیگر رفتنی است آمد و دستش را گذاشت در دست رابط و گفت پسرم را به تو میسپارم.(بغض گوینده) الان این پسر یکی از اعضای فعال و خوب این شهر است.
شما به این میگویید تاثیر؟
بله این یعنی تاثیر.
مقداری هم از نظام تفریحات برایمان بگویید
با مثالی این سوال شما را پاسخ می گویم. ۱۸ سال پیش اردو مشهد رفته بودیم و خانهای را اجاره کرده بودیم. یک شب صاحب خانه به من گفت: «من یه وقتایی به خودم میگم اینا دیگه کیاند؟ چه وحشیهاییاند اینا چرا همچی میکنن؟ شب میام هیات میبینم اصلا یک آدم دیگه شدند و من موندم اینا دیگه چه جور آدماییاند؟»
جدی هم میگفت نه اینکه بخواهد طعنه بزند یعنی واقعا محیط به گونهای بود که دوستان آنجاهایی که در حقیقت کارهای عبادی بود جدی میشدند و آنجا هم که بحث شوخی و تفریح بود پاکارترین بودند. به حمد الله نتیجهاش هم خوب بوده یعنی نیروهایی که الان هستند افراد متعادلی هستند.
این مشهد که فرمودید چند وقت یکبار برگزار می شود؟
هرسال
چندتا اتوبوس ؟
امسال حدود ۱۰۰ نفر بودند. سه تا اتوبوس.
اردوی دانشجوها از دانش آموزها جداست؟
بله
چرا قائل به جداسازی هستید؟
بالاخره اقتضائات هر سنی، شوخیهایشان، صحبتهایشان و… بالاخره دانشجویان یک سری آزادیهای عملی میخواهند که در محیط دانشآموزی نمیشود داشت و ما تا الان هیچ اردویی مختلط نبوده. یا در دو زمان مختلف بوده یا در دو محل مختلف.
وارد فضای اساسنامه بشویم. یک توضیحی از چهارچوب اساسنامه بدهید. آیا تا امروز اساسنامه را تغییر دادهاید؟
سری اول که قرار بود مجموعه ثبت بشود، اساس نامه نوشته شد. اصول و برنامهها نوشته شد. تا سال ۷۹ که ما مجبور شدیم برویم در قالب ثبت شرکتها. ما سال ۷۹ بود که مجبور شدیم بیاییم در قالب ثبت شرکت و ثبت شرکت یک اساسنامهی کلیشهای دارد. یک بخش اهداف دارد که اهداف را به صورت اختیاری در آن میتوان نوشت و غیر از آن دیگر اختیاری نداریم. از سال ۷۹ آن اهداف ثابت مانده و خیلی باز است. بحث انتشارات و مدرسه و خیریه و افراد بی بضاعت و دانشگاه و مسایل بهداشتی، همه چی در آن هست.
لطفا به صورت تیتروار زیر مجموعههای مؤسسه را فهرست کنید.
بخش مراکز که سه تا مرکز هست. مرکز برادران به مدیریت آقای سلطانیزاده که محل آن در خیابان مقداد (آتش) است. یک مرکز خواهران داریم که الان خانم داوودی همسر آقای اژهای مسئولش هستند. مرکز نشا داریم در محل مدرسهی نجفی در خیابان لاله، که در واقع مرکز شمارهی دو برادران میشود البته با رویکردی متفاوت، مسئولش آقای قاسمی هست. مرکز خانواده (ویژه متاهلین) هم هست که قبلا مستقل بود، الان آمده زیر مجموعه مرکز برادران.
سه تا مدرسه هست که در حقیقت دوتا دبیرستان دوره اول و یک دبیرستان دوره دوم. سه تا مدرسه ما یکی مدرسه صالحین است در صارمیه که دوره اول است. یکی مدرسه نجفی که میدان لاله هست دییرستان دوره اول است. دبیرستان سوم هم صالحین است که در خیابان نبوی منش واقع شده و دبیرستان دوره دوم است. یک بخش انتشارات هم داریم که در دو سال اخیر فعال نبوده و قبلا فعالتر بود.
چی شد که وارد فعالیتهایی شدید که به هر حال اقتصادی هم هست یعنی با پول و درآمد و اینها طرف شدید؟
ما از روز اولی که مجموعه راه اندازی شد درگیر مسائل اقتصادی هم شدیم. چون واقعا تجربهی گدایی کردن را داشتیم و میدانستیم که چقدر کار سختی است. از روز اول نیت بر این بود که مجموعه کار اقتصادی بکند تا خودکفا بشود. در عین حال دوستان گفتند بیایید یک کار فرهنگی انتخاب کنیم که صرفا یک کار اقتصادی نباشد. یک محلی بود یک مغازهای اول خیابان عباسآباد. ما رفتیم این مغازه را از کمیته امداد امام اجاره کردیم و یک کتابفروشی به نام کوثر زدیم.
لطفا سالهای این ها را هم بگویید.
راستش متاسفانه یادم نمیآید ولی کتابفروشی همان سال ۶۷ بود یعنی همان ابتدای کار بود که من یادم است خود ما و یکی دیگر از دوستان رفتیم دو تا ۲۰ هزار تومان وام ازدواج، اصلا آن موقع هنوز توی فاز ازدواج نبودیم، ولی وام ازدواج گرفتیم از بانک صادرات چهارباغ و این شد سرمایهی اولیهی آن کتابفروشی. و کتابفروشی را زدیم و یکی از بچهها، آقای پورحسینی که از خود مجموعه بودند، قبول کردند کتابفروشی را اداره کنند. بعد از ایشان هم یکی دوتا از دوستان دیگر کار آقای پورحسینی را ادامه دادند. بعد از چند سال کمیته امداد فشار آورد که ما محلمان را میخواهیم. مجبور شدیم از اینجا نقل مکان کنیم و برویم این محلی که الان کتابفروشی فدک در مسجد سید هست. اینجا متعلق به آقای ابوالقاسمی بود، ما از ایشان گرفتیم.
در این نقل مکان، همزمان یک واحد زیراکسی هم راه انداختیم. اول در خیابان سپه و سپس در خیابان مسجد سید. برای آنجا هم ما دوباره رفتیم مقداری وام گرفتیم. بعد از دوسه سال زیراکس را تعطیلش کردیم. علتش هم این بود که اولا از نظر اقتصادی جواب نمیداد، بعد هم بی رو دربایستی خیلی برای مرکز ترکش داشت.
یعنی آن زمان هم مطرح بودید؟
بالاخره میشناختند. می دانستند ما فرهنگی هستیم. بی رو دربایستی هر که میآمد آنجا انتظار نسیه داشت. میگفت شما مجموعه فرهنگی هستید، باید هوای مجموعههای دیگه را داشته باشید. آخرش یک پولی هم گذاشتیم روش و از هر دو مجموعه خارج شدیم.
ما هیچ کدام آدم اقتصادی نبودیم. بعضی مجموعهها ممکن است چندتا آدم اقتصادی هم داشته باشند ولی آن موقع ما همه فرهنگی بودیم. ما هیچ کدام کار اقتصادی نکرده بودیم و بلد نبودیم و حتی دسته چک نداشتیم. بعد از آن تجربه، ما هیچ وقت به هیچ وجه دیگر وارد فعالیت مالی به عنوان کار اقتصادی نشدیم. بحث مدارس هم اگر واردش شدیم با هدف فرهنگی وارد شدیم. ما همین الان در مدارس اگر ساختمانهای مدارس را اجاره بدهیم به مراتب بیشتر از این مدرسهها برای مجموعه درآمد زایی دارد. توی مدارس نجفی و دبیرستان دور دوم نه تنها مدارس درآمد ندارند، بلکه هر سال باید در آنها هزینه هم بکنیم.
بعضی وقتها ممکن است بگویید طول میکشد تا به سود دهی برسد.
نه. دوازده سال است که مدرسه است. آن مدارس در منطقه محروم واقع شده. یک اصلی در مدارس گذاشتیم که هیچ دانشآموز خوبی برای شهریه نباید از آمدن به مدرسه منع بشود و خیلیها را داریم که نه تنها شهریه نمیدهند بلکه پول توی جیبیشان را هم مجموعه دارد میدهد.
پس شما دارید یک کار خیر انجام میدهید. شما اگر طبق مقررات خودتان شهریه بگیرید طبیعتا مشکلی ندارید ولی چون که دارید کار خیر انجام می دهید …
بله اگر طبق تعرفهای که آموزش و پرورش میگوید بخواهیم بگیریم ترازمان مثبت خواهد بود.
آن چیزی که به شما در مدرسهی صالحین و نجفی واگذار شده و شما هم دارید همان را تحویل میدهید در واقع همان است که نظام آموزش و پرورش از ما میخواهد، یعنی؛ با یک مدرسهی دولتی یا یک مدرسهی غیر انتفاعی خیلی تفاوتی نمیبینیم. در واقع شما گفتید من یک مرکز فرهنگی دارم که از دههی شصت با خلاقیت فرهنگی درست شده و در کنارش یک مدرسه هم دارم که همانی است که آموزش و پرورش میخواهد.
هنوز تا آنجایی که ما خودمان دلمان میخواهد برسیم خیلی فاصله داریم. ولی این را هم بگویم که مدرسه آنطور که شما میگویید، نیست. یعنی مجموعهی فعالیتهای فرهنگی و تربیتی که آنجا میشود اصلا قابل مقایسه با بقیهی مدارس آموزش و پرورش نیست. خیلی از کسانی که آنجا هستند از بچههای خود مرکز هستند. آقای نصیری آنجا یکی از مسئولان مرکز و یکی از معاونتهای دبیرستان است. آقای شریف در مرکز مسئول دانشآموزیاند و آنجا معاوناند. آقای قهرایی، آقای مسایلی اینها همه دوستانی هستند که در حقیقت بچههای مرکز بودند و الان توی مدرسه فعال هستند. نمیخواهم بگویم ایدهآل است و بهتر از این نمیشود و هرکس هم این حرف را بزند اشتباه است. ما خیلی فاصله تا ایدهآل داریم ولی تا آنجایی که امکان داشته دوستان کار کردهاند و واقعا دانشآموزی که اینجا میآید، خانوادهاش از هر نظر مطمئن است که فرزند او در یک محیط سالمی رشد میکند.
به اساسنامه برگردیم آیا در این سالها تغییری در اساسنامه اعمال شده؟
ما در بحث اهداف هیچ تغییری اعمال نکردیم ولی آن تغییراتی که به واسطهی کلیشه بودن فرم نیرو انتظامی بوده ما ناگزیر بودیم تغییر بدهیم ولی اهداف ثابت مانده است.
برای اینکه روابط و مسایل مدرسه به مرکز کشیده نشود چه تدبیری دارید؟ شما توی مرکز فرهنگی هستید و افرادی هستند که دارند کار خیر میکنند و طبیعتا بازخواستی که از آنها میکنند خیلی جدی نیست و آن طرف یک مدرسهای هست که بحث درآمد دارد و بازخواست هم جدی است و مشکلات هم جدیتر است.
در مورد اول اتفاقا اینطوری نیست. ما در مرکز توی خیلی از مسائل از مدرسه جدیتر هستیم. در مرکز ساختاری که از ابتدا دوستان گذاشتند خیلی رسمی و جدی است و در عین حال که فعالیت خیریه و به صورت داوطلبی است ولی این به معنای بی نظمی نیست. یعنی یک ساختار و نظامی تشکیل شده است که در آن همه فعالیتها و فرآیندها تعریف شده است. از عضو شورای مرکز گرفته تا دانشآموز، اگر بی نظمی باشد عذرش را میخواهیم. جلسات شورا منظم کنترل میشود و کارگزاران مرتب بازخواست میشوند.
آن دوستانی که در مدرسه هستند علی رغم اینکه حقوق میگیرند ولی به واسطهی اینکه از بچههای مرکز هستند طور دیگری با آن ها برخورد میشود. درست است که این شغل و درآمد آنهاست ولی خیلی از دوستان از صبح تا شش و هفت شب توی مدرسهاند و ایثارگرانه زحمت میکشند. بحمدالله تا حالا مشکلی نداشتیم.
یک نظام مسئولیتپذیری و مسئولیتگیری در مرکز مدرس مورد تاکید هست. آیا این نظام کاملا سیستماتیک شده یا هر ازگاهی یکی میآید و یک مسئولیتی قبول میکند و آیا این نظام به این صورت هست که شاخ و برگهاش از دانشآموزی و دانشجویی و سنین بالاتر را شامل بشود؟
از همان ابتدا دوستان خیلی نظاممند بودند. یعنی شورای مرکزی که رأس مجموعهی مرکز هست از ابتدا خیلی نظاممند بوده. مثال میزنم زمانی که خود آقای قاسمزاده مسئول بود و جمعی هم داخل شورا بودند تصمیمات همه در شورای مرکز گرفته میشد.گاهی میشد مسئول مرکز مخالف یک بحث بود ولی وقتی شورا تصویب میکرد مسئول میرفت و اجرا میکرد یعنی از این جهات کاملا نظاممند است و ساختار دارد و به اشخاص هم کاری ندارد. وظایف شورای دانشآموزی تعریف شده است، وظایف شورای هیئت تعریف شده است، وظایف شورای مرکز تعیین شده است، وظایف هیئت مدیره تعریف شده است. من به عنوان مدیر عامل، هیئت مدیره هر مصوبهای داشت باید اجرا کنم ولو خودم مخالف آن باشم. همه هم این را پذیرفتهایم و هیچ کس ناراحت نمیشود. بارها توی هیئت مدیره بین دوستان بحث و جدل شده است ولی آن چیزی که مصوب شده است را همه پذیرفتهاند و قبول کردهاند. این نظاممند بودن و ساختار داشتن و پذیرفتن اصول کار تشکیلاتی بحمدالله توی مجموعه تماما نهادینه شده است.
در میان علمای اصفهان مرکز مدرس به سمت شخص خاصی در بهرهبری بیشتر از معرفت گرایش داشته است؟
نه، در خود هیئت امنا ابتدا که مرحوم آیت الله هاشمی به عنوان مجتهد حضور داشتند، بعد از ارتحال ایشان هم با راهنمایی حضرت آیت الله مظاهری، حاج اقا عبدالهی آمدند، حاج اقا سالک هم که از ابتدا تا کنون بودهاند.
آن بزرگانی که شما گفتید خیلی به عنوان استوانههای معرفتی تعریف نمیشوند.
اینکه در رأس هرم فکری و معرفتی مرکز شخص خاصی بوده باشد نه. ولی ما با علما کم و بیش ارتباط داشتهایم و داریم.
میخواهم در مورد این بحث کنم که چه شده است که مرکز مدرس این قدر برند شهری پیدا کرده است؟ این دلیلش چه بوده است؟ آیا این بوده است که مثلا شما شخصیتهایی مثل آقای حاج رسولیها یا آقای سقاییان را توی رأس گذاشتید؟ آیا به خاطر این بوده است که یک درصدی از نیروها در پستهایی مثل شهرداری مشغولند؟ آیا به خاطر مثلا مراسم مذهبی خاصی بوده است؟ یا اینکه به خاطر این صاحب سبک بودنتان در بحث تربیت بوده یا چیز دیگری؟
سوالتان را متوجه نمیشوم
ببینید به هر حال این سه گانهی مدرس، بهشتی و ۱۵خرداد برند هستند توی اصفهان و همه این سه را میشناسند و حتی گفته میشود ۱۵ خرداد هم یک جورهایی برگرفته از مدرس است.
من این را تا به حال نشنیده ام.
یعنی اصلا شما این رو قبول ندارید که تعدادی ازمراکز فرهنگی غیر مستقیم از مرکز مدرس الهام گرفتهاند و یک سری مستقیما مشتق شدهاند؟
0 Comments