
سرآغاز
بخش قابل توجهی از منابع مالی، انسانی و زمانی ما صرف آزمون و خطاهایی می شود که در بسیاری از اوقات نیازی به آن نیست، مشروط به اینکه یاد بگیریم هم از تجارب دیگران بهره گیریم و هم تجارب خود را سخاوتمندانه در اختیار دیگران قرار دهیم. تجربه نوردی بخشی است که قصد داریم در ان تجارب را در عرصه تعلیم و تربیت به اشتراک بگذاریم. در این مهم برای خودمان مرز و جغرافیا هم تعربف نکرده ایم. هم تجارب خودمان در صالحین را در معرض آگاهی، داوری و در صورت پسند بهره برداری دیگران قرار می دهیم و هم از به اشتراک گذاری تجارب دیگران در شهر، استان، کشور و یا هر جای دیگر این کره خاکی استقبال می کنیم.
- از خودتان بفرمایید
- بنده منوچهر براتی هستم مشهورم به ناصر براتی. متولد ۳۲ هستم در منطقهی درچه. در دهه چهل تا دیپلم درس خواندم و سالهای ۵۰ برای مدرسی درس علوم راهنمایی خواندم. بعد دیگر در شرایط انقلاب و اینها پیش آمد. برای کارشناسی از علوم عدول کردم و در علوم انسانی رفتم و لیسانس علوم سیاسی گرفتم و بیشتر در بحث کارهای مدیریتی حضور داشتم.
- در جریان مبارزات انقلاب هم حضور داشتید؟
- دههی چهل و پنجاه یک جنگ تمام عیار فرهنگی در کشور در حال جریان بود. مثل فرمایش چند روز پیش مقام معظم رهبری که فرمودند اگر تحریف شکست بخورد تحریم هم شکست میخورد. تحریف مقولهی فرهنگی است و تحریم مقولهی اقتصادی است. آن موقع هم جنگ تمام عیار که میگویم جنگ فرهنگی بود. میتوان گفت سه گروه به صورت فعال در در میدان افکار عمومی نسل جوان کشور مشغول یارگیری و سازماندهی بودند. یک گروه نظام شاهنشاهی بود که مبنای فکریاش لیبرالیسم غرب بود و آلودگیهای فرهنگی و سرگرم کردن نسل جوان به مشروبخواری و آلودگیهای اخلاقی. بیشتر سرگرم کردن نسل جوان بود تا کار فرهنگی. مراکزی در شهر بود به نام کاخ جوان. کلاسهای مختلط موسیقی و همه نوع کارهای تفریحی برای سرگرم کردن جوان دانشآموز و دانشجو بود. یک سپاه و یک گروه وابستگان به رژیم که رادیو و تلوزیون و امکنات آن زمان روزنامهها و مجلات و… در اختیارشان بود. در مخالفت با این گروه دو گروه تقریبا سازماندهی قوی داشتند. یکی طرفداران کمونیسم بود که به عنوان یک مکتب انقلابی و معترض در برابر فرهنگ شاهشنشاهی و فرهنگ لیبرالیسم غرب برو بیایی داشت. چین با همهی جمعیتاش کمونیست بود. شوروی آن زمان، کوبا و کره شمالی، اروپای شرقی و لهستان قلمروهای کمونیسم بود. در خاورمیانه حزب بعث عراق و حزب بعث سوریه کمونیسم بودند و در ایران هم حزب توده و چند گروه سیاسی دیگر بودند که مشغول یارگیری بودند. ولی عمدتا در دانشگاهها و دبیرستانها میتوانستند عضوگیری کنند. و سومین گروه مذهبیان و متدینین بودند که دو گروه دیگر را قبول نداشتند و سعی داشتند آلوده به تفکرات باطل آنها نشوند. اینها متعدد بودند از حورزههای علمیه و طلاب جوان و انقلابی و دانشجویان انقلابی که آن موقع در انجمن اسلامی دانشجویان متمرکز میشدند و در همهی دبیرستانهای شهرها دانشآموزان انقلابی بودند که در انجمن اسلامیها سازماندهی شده بودند. در این جنگ تمام قوا بالاخره آرام آرام وزنه به سمت مذهبیها سنگین شد. در اوایل دهه چهل در زندانهای شاه که میرفتید زندانیهای سیاسی عمدتا چپیها و کمونیسمها بودند. البته مذهبیها هم بودند اما کمتر. اما به تدریج وزنهی مبارزه به سمت مذهبیها چرخید. طلاب انقلابی فراوانتر شدند. دانشگاهها فضای کمونیستیاش تغییر کرد. در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه فضای سیاسی انقلابی و فعال شهر به سمت مذهبیها چرخید. ما هم آن موقع اواخر دبیرستان بودیم و به طور طبیعی فعالیتهایی میکردیم. مثلا من به دلیل نوشتن یک انشای اعتراضی نسبت به نبودن آزادی در کشور تحت تعقیب ساواک قرار گرفتم و تقریبا یک مدت کوتاهی از مدرسه اخراجم کردند. بقیهی دانشآموزان متفکر مذهبی هم در گوشه و کنار مثل دبیرستان صائب، دبیرستان ادب و سعدی بودند. گاهی ساواک در دبیرستان ادب میریخت و بیست نفر سی نفر از دانشآموزان و معلمان را دستگیر میکرد. این اتفاقاتی بود که اوایل دهه پنجاه اتفاق میافتاد. به هر حال من از دوم دبیرستان وارد عرصهی کارهای سیاسی شده بودم. تا دوران دانشجویی در دانشسرا و نهایتا سال 56 و 57 که تنور مبارزات خیلی گرمتر شد یک مدتی هم دستگیر شدم و سال 57 زندان ساواک بودم ولی خیلی طولانی نشد و شتاب انقلاب همهی زندانیها را آزاد کرد.
- چطور شد که وارد عرصهی تعلیم و تربیت و آموزش شدید؟
- همانطور که اشاره کردم من سال 54 فارغالتحصیل دانشسرای راهنمایی تحصیلی شدم. آن موقع قرار اولیه این بود که کسانی که برای معلمی میآیند سربازی نباید بروند ولی یکدفعه یک قانونی در مجلس آن زمان تصویب شد و رژیم شاه فارغالتحصیل این دانشسراها را هم سربازی برد و خلاصه دو سال هم سربازی رفتیم و سال 56 از سربازی ترخیص شدم. کسانی که رشتههای تعهد دبیری میروند پنج سال تعهد میدهند که حتما برای آموزش و پرورش کار کنند و به طور طبیعی رشتهی تحصیلی، ما را به آموزش و پرورش کشاند. در همان منطقهی خودمان درچه معلم راهنمایی مدارس تحصیلی شدم و دو سال از 56 تا 58 در جریان انقلاب، معلمی کردم. انقلاب که شد آرام آرام وارد حوزههای مدیریتهای آموزش و پرورش شدم که اولین حوزهی مدیریت هم با کارهای پرورشی شروع شد. بعد از انقلاب نهاد امور تربیتی در مدارس توسط شهید رجایی تاسیس شد و در هر مدرسه یک مربی پرورشی گذاشتند. مربی پرورشی مسئول آموزشهای سیاسی و اعتقادی و مناسبتهایی مثل مناسبتهای ملی مذهبی بود. ملیهایش مثل دهه فجر و مذهبیهایش مراسمات ماه رمضان و محرم و غدیر. متولی کار کردن و تبلیغات و دعوت سخنران و نمایشگاه کتاب به عهدهی مربی پرورشی بود.
- چگونه وارد عرصهی مدریریت آموزش و پرورش شدید؟
- رده سنی ما که حالا خیلی از اعضا هیئت امنا و هیئت مدیره مدرس هم جزو این تیپ سنی هستند مثل آقای زمانی آقای اژهای و نسل بعدی مثل آقای قاسم زاده هستند معمولا شاگرد آقای پرورش بودیم. بعضیها شاگرد مستقیم ایشان در مدرسه احمدیه بودند. مدرسهی احمدیه یک مدرسه ملی مثل مدارس امام باقر بود که مذهبیها راهاندازی کرده بودند. آقای پرورش آنجا معاون و مدرس بود. آقای زمانی شاگرد آقای پرورش در مدرسهی احمدیه بودند. ما شاگرد مدرسهای آقای پرورش نبودیم ولی شاگرد جلساتشان بودیم. مثل الان که آقای معمار جلسه دارند. آقای پرورش هم چند جلسهی هفتگی در شهر از جمله جلسه تفسیرقرآن و جلسات دیگر داشتند. ما شاگرد آقای پرورش بودیم و آقای سالک که جزو هیئت امنای مرکز هستند. به طور طبیعی وقتی انقلاب به پیروزی رسید برای انتخاب مدریریتها معمولا یکی از طرفهای مشورت آقای پروش و آقای سالک بود و افرادی که میشناختند را معرفی میکردند.
- چطور با مجموعه صالحین شدید؟
- تقریبا با دوستانی که مجموعه صالحین را راهاندازی کردند با اکثریتشان در جریانات انقلاب ارتباط آشنایی داشتم مثل آقای سالک، زمانی، ابوالقاسمی و بقیه. اما ارتباط کاری در مرکز مدرس نداشتیم. دلیلاش هم این بود که من اوایل انقلاب حدود سال 58 در منطقهی خودمان کار میکردم. جنگ و جریانات کردستان که شروع شد من اصلا از اصفهان بیرون رفتم. تا حدود 60 و 61 درگیر این کارها بودم. فکر میکنم اواخر سال 60 یا اوایل 61 آقای پرورش وزیر آموزش و پرورش شدند. به تدریج یک سری از اصفهانیها را دعوت به همکاری کردند. دو سه نفر از جمله من کمک ایشان رفتیم. بعد از چند ماهی مدیریت روابط عمومی وزراتخانه را به عهده من واگذار کردند. چند ماهی در آن بخش بودم و یک اتفاقی افتاد که حضرت امام در یک فرمانی، گزینشها را منحل کردند. پیامی معروف به پیام هشت مادهای دادند که از بعضی نهادهای انقلابی به خاطر تندرویهایشان در بعضی بخشها از جمله گزینش مثل دادستانی ناراضی بودند و توصیه کردند به دولت و قوهی قضاییه که هیئتهای جدیدی برای این کارها ازجمله گزینش ایجاد بشود. گزینش آموزش و پرورش هم جزو حساسترین گزینشها بود. یک هیئت سه نفرهای انتخاب شد که یکی نمایندهی وزیر بود که آقای پرورش من را انتخاب کرد و یکی نمایندهی قوهی قضاییه و یکی نماینده دولت بود. ما هیئت سه نفره مسئول گزینش آموزش و پرورش در سطح وزارت شدیم و من مدیرکل آن مجموعه بودیم تا سال 64. در سال 64 حوادث جنگ و شهادتهای فراوانی که برادرانمان شهید و جانباز شدند و گرفتاری که در اصفهان برای پدرمان پیش آمد نتوانستم تهران بمانم و به اصفهان آمدم. و در اصفهان تدریس میکردم و آرام با بچههای مرکز مدرس ارتباط پیدا کردم و آقای قاسمزاده دعوت کردند که کمک ما بیاید. من اوایل غیررسمی در جلساتشان شرکت میکردم. اواخر سال هفتاد و پنج و هفتاد و شش بود که گقتند بیایید و عضو هیئتامنا هم بشوید. میخواستند یک ترکیب جدیدی ایجاد بکنند. آن موقع فکر میکنم حدود ده سیزده سالی از شروع مرکز مدرس گذسته بود. اینجا باید یک اشارهای بکنم به یکی از کارهای ابتکاری و شجاعانهای که در مراکز فرهنگی استثنائا مرکز مدرس واردش شد و موفق شد و آن ایجاد مدرسه بود. مراکز فرهنگی در شهر فراوان هست از مفتح، پانزده خرداد، مدرس، شهید بهشتی و… . آنها تقریبا خیلی دیرتر وارد بحث مدرسه شدند و خیلی موفقیتی نداشتند. مرکز مدرس شاید یکی از دلایلش این بود که بیشتر اعضای هیئتامنایش شاکلهی فرهنگی هم داشتند. به هر حال وارد حوزهی مدرسه زدن شدند. نهایتا یک روزی به ما پیشنهاد دادند که با توجه به اینکه مدرسه راهنمایی موفق بوده شما بیایید مدرسه دبیرستان را راه بیاندازید. دلیلش هم این بود که من در ناحیه سه، دو سه سالی رئیس دبیرستان شهید بهشتی در خیابان مرداویج هم بودم. مدتی هم رئیس ناحیه بودم. شاید به دلیل ارتباطم با دبیران پیشنهاد دادند که بیایید این طرف و این حلقهی مدارس صالحین را آرام آرام تکمیل کنید. قرار شد که هم دبستان زده شود وهم دخترانه و هم پسرانه اما مشخصا چون از راهنمایی پسرانه شروع کرده بودند گفتند حلقهی دیرستان دوم را افتتاح کنیم و قرعهی فال به نام ما افتاد.
- مقدمات تاسیس مدرسه چطور فراهم شد؟ از مکان و…
- فکر میکنم که اواخر هفتاد و هشت و اوایل هفتاد و نه بود که آقای قاسمزاده به ما پیشنهاد دادند که بیایید دبیرستان را راهاندازی کنید. خب دو سه کار باید انجام میشد. یکی اینکه من هنوز دبیر شاغل بودم و بازنشست نشده بودم. باید از ناحیه سه به ناحیه یک مامور میشدم. صالحین در حوزهی ناحیه یک بود. که این هم مقدماتش فراهم شد و آمدیم ناحیه یک و به عنوان مدیر پیشنهاد شدیم. مکان را خود اعضای هیئت مدیره یکی را برای یگیری مامور کرده بودند. آقای کاظمی و آقای مهندس زمانی گشتند و مراحلش طی شد و سرانجام همان اواخر خیابان خرم بالاخره یک ساختمانی پیدا شد و قرار داد اجاره اش نوشته شد. فکر میکنم اواخر مرداد هفتاد و نه رفتم کلید خانه را از صاحبخانه گرفتم و مدرسه تحویل داده شد. صبحها خودم ساعت هفت میرفتم آب و جارو میکردم. یک پارچه سرکوچه و یکی سردر دبیرستان زدیم که اینجا قرار است دبیرستان افتتاح شود. روزهای اول هم همسایهها معترض بودند که اینجا سروصدا میشود ولی بالاخره طی شد. اول فقط برای سال اول دبیرستان ثبت نام کردیم. سال اول حدود هفتاد نفر ثبت نام کردند که گزینش خوبی بود. با اینکه کسی شناختی از دبیرستان صالحین و مدیریتش به خصوص در ناحیه یک نداشت. خیلی از بچههایی که آمدند ثبتنام کردند مرکز مدرس را میشناختند و به اعتماد هیئت مدیره مرکز مدرس آمدند و تعدادی فارغالتحصیل راهنمایی صالحین بودند و به اعتبار آقای نمنبات آمدند و تعداد بیشتری از ناحیه سه یعنی از آن طرف رودخانه آمدند چون من را میشناختند. پل مارنان پیاده رو خوبی بود و عمدتا با چرخ و موتور میآمدند و نیازی به سرویس نداشتند. به هر حال فکر میکنم با سه کلاس شروع کردیم. چند کار باید انجام میدادم. یکی اینکه حتیالامکان دبیرستان با مرکز مدرس گره بخورد و انفکاکی بینشان ایجاد نشود. بنابراین از اولین گزینشهای نیرو انسانیمان، آقای منصور سلطانی بود که حلقهی ارتباطی مرکز و دبیرستان صالحین ایجاد بشود. بعدا آقای معمار هم آمد. فکر میکنم آن موقع دبیر راهنمایی بود و بچهها را میشناخت. از بچههای جوان مرکز مدرس هم یکی از حاجیان ها به عنوان حسابدار آمدند و یک آقای یزدانی و خلاصه دوتا از بچههای فارغالتحصیل یا دانشجو که عضو مرکز بودند آمدند تا کادر مدیریتی ما تکمیل بشود. سال بعد هفتاد و نه هشتاد، آمارمان به حدود صد و ده نفر رسید. فکر میکنم که سه سالی که آنجا بودم تعداد دانشآموزان به صد و چهل نفر هم رسید و خیلی مصر بودیم که فارغالتحصیلهای دبیرستان به مرکز هم پیوند بخورند و سالهای اول آرام آرام خیلی از بچهها به مرکز پیوستند. مثلا دورهی اول افرادی مثل آقایان زاهدی، فعال، ریاحی، جانثاری، حمید نصر و مصطفوی ورودیهای اول دبیرستان بودند که به تدریج عضو مرکز هم شدند. دوره دوم افرادی مثل آقای حامد نصیری، برهانیپور، شریف، صیادزاده و رحیمی. اینها در مرکز عناصر فعال مرکز شدند. دورههای بعد افرادی مثل خیام نکویی و باباجانی.
- کادر آموزشی چطور فراهم شد؟
- مشکلی که ما داشتیم این بود که دبیران دوره دوم ناحیه یک را کم میشاختیم .چون من خودم ناحیه سه بودم، بیشتر دبیران را از ناحیه سه آوردم. هنوز هم ناحیه سه از لحاظ آموزشی یکی از قوی ترین ناحیه هاست. دبیران ریاضی از همان دبیرستان بهشتی که با خودم کار کرده بودند و سعدی ناحیه سه اینجا آمدند. یک تعدادی را هم آقای معمار میشناختند از ناحیه یک آمدند. بیشتر دبیران از ناحیه سه بودند. برای مثال آقای نیکبخت دبیر شیمی و آقای فاتحی دبیر فیزیک را ما دعوت کردیم. آقای فروزنده از دبیران ریاضی بود. در مجموع میتوانم بگویم کادر آموزشی از دبیران خوب و متعهد ناحیه سه بودند و به تدریج به سمت جوان سازی رفتیم.
- هزینهها چطور تامین میشد؟ از شهریه یا از موسسه؟
- تا آنجا که یادم هست از همان اول با خود شهریه، خیلی کمهزینه مدرسه را اداره کردیم. ولی اگر یک جایی هم از نظر زمانی کم میآوردیم موسسه کمک میکرد مثلا تابستان و بعد که شهریه را میگرفتیم جای هم میانداختیم. در مجموع با همان شهریه کار را انجام میدادیم.
- رابطهی موسسه و مدرسه چطور تعریف شده بود؟
- تعریف قانونمند این بود که سیاسیتگذاری فرهنگی با موسسه بود یعنی موسسه تعریف میکرد در فوقبرنامه دانشآموزها چه آموزشهایی را ببینند و اردوهایمان را چطور اداره کنیم. کل اردوها را خود موسسه اداره میکرد. کار فرهنگیاش را موسسه انجام میداد. اگر سفر مشهد میخواستیم ببریم با سفر مشهد موسسه گره میزدیم. بنابراین سیاسیتگذار فرهنگی موسسه بود. در سیاستگذاری آموزشی و تربیتی باید در چارچوب قواعد آموزش و پرورش جلو برویم. مثلا اگر آموزش و پرورش تعریف کرده که دانشآموز باید در هفته چهل ساعت باید آموزش ببیند این اجتنابناپذیر بود و باید انجام میدادیم. کار فرهنگی اضافهای اگر میخواستیم انجام بدهیم و موسسه چیزی را تعریف میکرد حق داشت. محدودهی کارهای تدارکاتی و مالی هم کاملا با موسسه بود یعنی موسسه نقش پشتیبان برای مدیر مدرسه داشت. به تدریج مدرسه ها باید یک بخشی از هزینههای موسسه را از شهریهشان میدادند. دو سالی که گذشت اضافه درآمد داشتیم. یعنی اجارهمان را میدادیم پول دبیر و همه را پرداخت میکردیم و اضافه درآمد را به موسسه میدادیم. و مخارج از اینجا تامین میشد مثلا ساخت مدرسه بعدی یعنی راهنمایی که آن زمان استیجاری بود. خیرین کمک کردند و زمین دادند ولی برای ساختش دیگر پول خیرین کشش نداد. بنابراین یک بخشی از پول ساخت از پول شهریه راهنمایی و دبیرستان داده شد تا مدرسه ساخته شود بعد مدرسهی دوم که البته من نبودم در نبوی منش بعد مدرسه نجفی یک بخش زیادی از هزینهاش از اضافه درآمد مدارس بود.
- اتمام مدیریت در صالحین به چه صورت بود؟
- سال هشتاد و سه بود که دولت در انتخابات عوض شد. تعدادی از مدیران سابقهدار را دعوت به کار کردند از جمله در آموزش و پرورش. وزیری که انتخاب شد آقای فرشیدی بود. وقتی که ما در وزارتخانه مسئولیت داشتیم ایشان یکی از مدیرکلهای استانی بود. بنابراین شناختی از ما داشت. آن موقع آقای سالک نماینده مجلس بودند و یادم نیست آقای پرورش هم نماینده بودند یا نه. روال این بود که نمایندگان مجلس با مشورت استاندار که آقای بختیاری بود و مشورت امام جمعه مرکز استان که آقای طباطبایی بود با هم مینشینند و سه نفر از فرهنگیان شاخص یا سه نفر از دانشگاهیان شاخص را معرفی میکنند به وزارت خانه و وزارتخانه اختیار دارد که یکی از این سه نفر را انتخاب کند. رفتیم وزارتخانه و آنجا یک مصاحبه طولانی مدتی انجام شد و سوابق کاری و اینها را دیدند و نهایتا قرعه فال به نام ما افتاد و از اواسط هشتاد و سه مسئولیت آموزش و پرورش استان به ما رسید و دو سال و نیم در آن مسئولیت بودیم و بعد برگشتیم.
نویسنده متن: محمد صادق حاجیان